یادداشت های یه آسمونی
مردی با چهار همسر
روزگاری پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت.اوهمسر چهارم خود را بسیار دوست میداشت و او را با گرانبهاترین جامه ها می آراست و با لذیذترین غذاها از او پذیرائی میکرداین همسر ازهر چیزی بهترین را داشت . دائما خود را به سوق لذتی مطلوب میبینم
لذتی وافر ز اندامی بی حاصل
عاقبت چیست ؟
درک این احساس را با که باید گفت ؟
با تو ؟
با عشق ؟
با دلبرانی که عشق را در جسم میبینند ؟
زندگی را همچنان با نفس میبینم
زندگی را همچنان در بند لذتهای پنهانی
به دام ترس میبینم
زندگی را در پی عاشق شدن
با چشم خصم میبینم
خدواندا؟؟؟؟
چه نام با شکوهی !!
چه عزت
چه حکمت
چه رفعتهای بی نامی
چه مجذوبم
چه در بند تو بیتابم
خداوندا حلالم کن
که با نام تو در خوابم
خداوندا در این وادی
در این دنیای پر لذت
تو خود ضدیتی را از برای دیدن و گفتن
پسندیدن ، ببریدن ، خندیدن
برای آدمیت
برای سر به سر کردن
برای عشق و نفرتهای انسانی
تو خود دادی
که من مقهور این بندم
سراسر رقص
سراسر عشق
خداوندا نگاهم کن
که من در گیر آن حسم
همان حسی که خود دادی
خداوندا نگاهم کن
که من آنم ندانم در پی عشق که در بندم ؟
خداوندا نگاهم کن
نگاهم کن میخواهم دو بیت از یک غزل بسیار زیبا از سعدی را برای دوستانم بنویسم امیدوارم که خوششون بیاد غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود عجب فتادن مرد است در کمند غزال جماعتی که نظـــر را حرام می گویند نظر حرام بکردندو خـون خــــلق حلال سلام و درود به همه عزیزان مو سیقی سر منشاء هر گونه آزادگیست رانش هر گونه احساس و بروز آن در بالاترین مرتبه ....گاه گاهی در این خلوتکده آثاری ا ز این بی تابیهای ذهن دیده میشد و اینک دوستدار این بودم که از این وا مانده های حسی مجدد بنگارم ... موسیقی در ابتدا جایگاهیست برای تفنن و آزادی جسم و در انتها مرحله ای از رسیدن به بی نهایت . قالب دادن وچهار چوب بخشیدن به این تراوشات مطمئنا محدودیت ایجاد میکند اما همانند سایر هنرها میبایست از قالب به بینظمی رسید ...موسیقی کلاسیک ایرانی را در گوشه ها و دستگاههای متفاوت بررسی کردیم و تا حد امکان سعی در ارائه ساده تر آن داشتیم قصدم این بود که هر گوشه از دستگاهی خاص را با صدای حقیر و ساز شکسته ام ارائه کنم . مقوله ساز امکان واقع شد و بحث آواز نیز در آینده ای بسیار نزدیک امکان پذیر خواهد گردید. امید وارم در نوشتار بعدی با آواز شور و با صدای حقیر آغاز کنیم ..... انشالله که مد نظر شما نازک بینان و عز یزان واقع شود . در این نوشته در انتها قطعه شعری اززبان قاصدک به نام عشق در شب که زاییدهً عشقی زیبا در درون آزاداین بی پرواست تقدیم حضورتان میگردد . شاد و پیروزباشید عشق در شب بازی مهتاب با خورشید گرم لمس این آزادگی لحظه لحظه رقص رقصان کور سوی زندگی را نور داد از جنس رعد پرتوی در جان من لرزشی در جان او قاصدک در پرتو این شعله گرم آتشی از نوع عشق دل کجای آتش است شب گذشت سیل بر نام کبودم روشنی آورد و رفت شعله داغی که حسش صیقلی ارام بر روحم نهاد ساغر مستی به یک دم سر کشید قاصدک آرام آرام دم در دم نهاد آندم مستش چنان بر قاصدک ماوا گذارد چشم در چشم عاقبت لرزید و رفت قاصدک با آروز خندید و غلط غلطان در گذشت در بر عشق و نگاه زندگی حامل یک نکته سخت سختی دل را به عشقش وا سپرد اشک را در ان نگاه سنگ مانند عاقبت لرزاند و چشم در چشم خواند و رفت قاصدک تنها نگاه مست را کاوید و دید قاصدک دلدادگی اموخت در پناه قدرت یک تکه ابر ابرک بارانی و دلگیر از هر قاصدک قاصدکهای پیام آور چه سخت گاه آزار گاه آرام گاه در بند سر افرازی قلب عشق گنگی وار در بند لطافتهای ابر ابر رقصان تر شتابان تر ز قبل قاصدک با هر وزش با ابرکش در سوی باد رقص او با باد و ابر نرم نرمک میگذشت هر دو ضد در فکر عشقی ماندگار در پی فکری بلند قاصدک رقصید در آغوش ابر ابر هم از وحشت باران به تندی می گریخت ...... ********************* شب گذشت و عشق در پایان آن اغاز شد امتداد عشق در آغاز آن با راز شد عشق در شب عشق در راحت سرای قلب بود گنگی ما هم نماز امتداد گرمی آن قلب بود زندگی آشوب این وا مانده هاست زندگی آغاز یک آرامش طوفانی است همرازها رعد این پایانه ها سقف این پیمانه ها چشم وا کردن برای عقلهاست مستها را هیچ پایانی نباشد همچنان آغازهاست این زمان داستان قاصدک با ابر بود آن زمان بوستان آنهمه گلبرگ بود بودن عشقی به شب یا روز داستان زندگیست قاصدکها را نباشد بهر مستی مردگی من همان مستم که در سر عشق را گنجانده ای عشق را مرگی نباشد ابرکان را سادگی قاصدک رقصان ازاین بامم گذشت قاصدک در فکر عشقی در شب است در شبی بی انتها عشق آخر عشق اول بطن این آزادگیست دل به دلداری سپردن انتهای زندگیست مست در راه غرورم شرم در راه حضور منتظر بی تاب و بی تاب در پناه گرم این دلدادگی
پادشاه همچنین همسر سوم خود را بسیار دوست میداشت و او را کنار خود قرار میداد اما همیشه از این بیم داشت که مبادا این همسر او را به خاطر دیگری ترک نمائد .
پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و همیشه با پادشاه مهربان و صبور و شکیبا بود هر گاه پادشاه با مشکلی روبرو میشد به او متوسل میشد تا آنرا مرتفع نمائد.
همسر اول پادشاه شریک بسیار وفاداری بود و در حفظ و نگهداری تاج و تخت شاه بسیار مشارکت میکرد.اما پادشاه این همسر را دوست نمی داشت وبرعکس این همسر شاه را عمیقا؛ دوست داشت ولی شاه به سختی به او توجه میکرد.
روزی از این روزها شاه بیمار شد و دانست که فاصله زیادی با مرگ ندارد .
سراغ همسر چهارم خود که خیلی مورد توجه او بود رفت گفت من تو را بسیار دوست داشتم بهترین جامه ها را بر تن تو پوشانده ام و بیشترین مراقبتها را از تو بعمل آورده ام اکنون که من دارم میمیرم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد؟
گفت:بهیچ وجه !! و بدون کلامی از آنجا دور شد این جواب همانند شمشیر تیزی بود که بر قلب پادشاه وارد شد.
پادشاه غمگین و ناراحت از همسر سوم خود پرسید من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام هم اکنون رو به احتضارم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد و با من خواهی آمد؟
گفت نه هرگز !! زندگی بسیار زیباست اگر تو بمیری من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگی لذت میبرم!
پادشاه نا امید سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسید من همیشه درمشکلاتم از توکمک جسته ام و تو مرا یاری کردی من در حال مردنم آیا تو با من خواهی بود؟
گفت نه متاءسفم من در این مورد نمیتوانم کمکی انجام دهم من در بهترین حالت فقط میتوانم تو را داخل قبرت بگذارم ! این پاسخ مانند صدای غرش رعد و برقی بود که پادشاه را دگرگون کرد!
در این هنگام صدائی او را بطرف خود خواند و گفت من با تو خواهم بود تو را همراهی خواهم کرد!
هر کجا که تو قصد رفتن نمائی!
شاه نگاهی انداخت همسر اول خود را دید ! او از سوء تغذیه لاغر و رنجور شده بود شاه با صدائی بسیار اندوهناک و شرمساری گفت:
من در زمانی که فرصت داشتم باید بیشتر از تو مراقبت بعمل میآوردم من در حق تو قصور کردم ...
در حقیقت همه ما دارای چهار همسر یعنی همفکر در زندگی خود هستیم همسر چهارم :همان جسم ماست مهم نیست که چه میزان سعی و تلاش برای فربه شدن و آراستگی آن کردیم وقتی ما بمیریم او ما را ترک خواهد کرد.
همسر سوم : دارائیها موقعیت و سرمایه ماست زمانی که ما بمیریم آنها نصیب دیگران میشوند.
همسر دوم :خانواده و دوستانمان هستند مهم نیست که چقدر با ما بوده اند حداکثر جائی که میتوانند باما بمانند همراهی تا مزاز ماست.
همسر اول : روح ماست که اغلب در هیاهوی دست یافتن به ثروت و قدرت و لذایذ فراموش میشود . در حالیکه روح ما تنها چیزی است که هر جا برویم ما را همراهی میکند.
پس از آن مراقبت کن او را تقویت کن و به او رسیدگی کن که این بزرگترین هدیه هستی برای توست ba tashakor az khonome mohandes norpori
سلامم را پاسخگوی سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن ودیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دیدو نتواند که ره تاریک ولغزان است
نفس کز گرمگاه سینه می اید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک