وحید - یادداشت های یه آسمونی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یه آسمونی

دستهایت"

در هر خط دستانت

جای پای روزگار مانده است
دستهایت که هستی تو در آن موج میزند
دستهایت که کتابچه خاطرات توست
دستهایت که نگین عقیقش
پیوند به اصالت است
دستهایت
دستهای مهربان تو
که جون آینه زندگی است.

دستهایت را
بیشتر از همیشه دوست میدارم
و جقدر دلم میخواست
که دستهایت
در دستهای کوچک من گرم میشدند.


نوشته شده در سه شنبه 87/4/4ساعت 1:39 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


یا ترا من وفا بیاموزم.

یا زتو من جفا بیاموزم

یا وفا یا جفا ازین دویکی

یا بیاموز یا بیاموزم

با تو چندان وفا کنم صنما

کاین جهان را وفا بیاموزم

به کدامین دعات خواهم یافت

بروم آن دعا بیاموزم

نوشته شده در سه شنبه 87/4/4ساعت 1:34 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


دلی دارم، چه دل؟
محنت سرایی..
که در وی خوشدلی را نیست جایی.

دل مسکین چرا غمگین نباشد؟

که در عالم نیابد دل‌ربایی .

تن مهجور چون رنجور نبود؟
چه تاب کوه دارد رشته تایی؟.

چگونه غرق خونابه نباشم؟
که دستم مینگیرد آشنایی.

بمیرد دل چو دلداری نبیند
بکاهد جان چون نبود جان فزایی.

بنالم بلبل
آسا چون نیابم
ز باغ دلبران بوی وفایی .

فتادم باز در وادی خون خوار
نمیبینم رهی را رهنمایی.

نه دل را در تحیر پای بندی
نه جان را جز تمنا دلگشایی.

درین وادی فرو شد کاروان
ها
که کس نشنید آواز درایی .

درین ره هر نفس صد خون بریزد
نیارد خواستن کس خونبهایی .

دل من چشم می
دارد کزین ره
بیابد بهر چشمش توتیایی .

روانم نیز در بسته است همت
که بگشاید در راحت سرایی.

تنم هم گوش می
دارد کزین در
به گوش جانش آید مرحبایی.

تمنا می
کند مسکین عراقی
که دریابد بقا بعد از فنایی......

نوشته شده در سه شنبه 87/4/4ساعت 1:33 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


!!!!!!sheila jooooooooooooon rozet mobarakkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkk


نوشته شده در سه شنبه 87/4/4ساعت 1:21 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 اگر روزی دلت گرفت یادت باشد که خدا با تو است یادت باشد که فرشتگان برایت دعا می کنند یادت باشد که ستاره ها شب را برایت روشن خواهند کرد یادت باشد که قاصدکی در راه است که بهار نزدیک است که فردا منتظرت می ماند یادت باشد که تو راه رفتن و دویدن می دانی و جاده قدمهای تو را خواهد شمرد اگر روزی دلت گرفت یادت باشد که خدای تو همین نزدیکی هاست

نوشته شده در شنبه 87/4/1ساعت 4:20 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


ناله ی روح

وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا
پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا

پای به دام جسم و دل همره کاروان جان
آه چه حسرت آورد زمزمه ی جرس مرا



گرگ درنده ای تاخت به من به نام زندگی
پنجه که در جگر زند نام نهد نفس مرا

طوطی هند عالم قدسم و طبع قندجو
وه که به گند خاکیان ساخته چون مگس مرا

من که به شاخ سرو و گل پا ننهادمی، کنون
دست نصیب بین که پر دوخت به خار و خس مرا

آب و هوای خاکیان نیست به عشق سازگار
آتش آه گو بسوز آنچه به دل هوس مرا

جز غم بی کسی دراین سفله سرای ناکسی
من نشناختم کسی گو مشناس کس مرا


نوشته شده در شنبه 87/4/1ساعت 12:7 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 خیلی دلم گرفته
انگار هر روز غروب جمعه ست



خیلی سخته که تموم دنیا برات زندون باشه
کاش آدمی با درد دل کمی سبک می شد
ولی افسوس . . .


نوشته شده در شنبه 87/4/1ساعت 12:6 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 یک‌ شب‌ نرهد دیده‌ گریان‌ من‌ از اشک‌ دامان‌ من‌ از اشک‌ و گریبان‌ من‌ از اشک‌

 پروانه‌ یادت‌ به‌ سر شمع‌ وجودم‌ می‌چرخد و پر می‌شود هجران‌ من‌ از اشک‌

 گرمی‌ به‌ زمستان‌ ندهد محفل‌ سردم‌ گرم‌ از دم‌ اشک‌ است‌ زمستان‌ من‌ از اشک‌

 این‌ رویش‌ گل‌های‌ مژه‌ بی‌سببم‌ نیست‌ سرسبزی‌ صحراست‌ گلستان‌ من‌ از اشک‌

 از چشمه‌ چشمم‌ به‌ سرِ چشمِه‌ یادت‌ باران‌ زده‌ بر داغ‌ شبستان‌ من‌ از اشک‌

 از هر طرفی‌ آتش‌ سوزان‌ جُدائی‌ است‌ ز آن‌ است‌ که‌ خود می‌چکد از جان‌ من‌ از اشک‌

 از بسکه‌ به‌ نامت‌ زده‌ام‌ شعر و غزل‌ را گل‌ داده‌ به‌ هر صفحه‌ دیوان‌ من‌ از اشک‌

 با چشم‌ تو کآغاز نمودم‌ سفر عمر چون‌ چشم‌ سیاهت‌ شده‌ پایان‌ من‌ از اشک‌

 (نی‌داود)، از این‌ راه‌ به‌ آفاق‌ توان‌ رفت‌ این‌ است‌ نصیب‌ من‌ و پیمان‌ من‌ از اشک‌


نوشته شده در یکشنبه 87/3/19ساعت 11:15 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


 

سلامت را ناتوان در پاسخم لولی وش مغموم

زبانم را به تاراج سران سبز می خواهند

سر در گریبان کردنم از بابت نادیدن ظلم است

و مدت هاست که حتی خود صدایم برده ام از یاد

چراغ راه اند یشم چنان کم سوست

که حتی ناتوان در دیدن وفهمیدن اندیشه های خویش می باشم

اگرچه رهنمای راه من کم سوست ولی اندیشه هایم سخت و پا برجاست

دست هایم گرچه پنهان اند لیک می دوزند درفش کاویانی را

و من نیز لرزانم اگرچه در کناراتش ظلمی زدم منزل که من هم هیزم انم

و می سوزم چنان لرزان

که از لرزیدنم شاید فرو ریزند دیوارهای کاخ استبداد

وهرای گرمای درونم جوش می ارد چشمه های نهان را در دل کوهان

ومن می بینم ان روزی که نامندش

1اذار

روز رقص و پاکوبی

 

(فاطمه گلدوزیان)

برای تشکر از دوست خوبم یادادشتی رو که برام گذاشتند منم برای شما می زارم

نوشته شده در دوشنبه 87/3/13ساعت 1:50 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


 مواظب اون عاشق هایی باش، که چشماشون را می بندند.

شاید دارند هزاران دروغ را پنهان میکنند.

هیچ وقت نمی دونی چه کسی تو خیال آنها است.

مواظب اون عاشق هایی باش که چشماشون را می بندند.

Beware of lovers, who close.their eyes

They could be hiding a thousand lies

You never know they fantasize

Beware of lovers who close their eyes

 شاید به فکر یک غریبه باشه، یا شاید بهترین دوست خودت

شاید تو فکر اون اولین عشقش باشه که دوباره به سراغش رفته

 " سوال نکن تا دروغ نشنوی"

مواظب اون عاشق هایی باش که چشماشون را می بندند  

It might be a stranger , or your best friend

Her very first lover that she"s holding again

Ask no questions and you"ll get no lies

 Beware of lovers ,who close their eyes                                                                                                  آیا داره با فکر پلید برای تو نقش بازی می کند؟

یا واقعا تو هستی که او را هیپنوتیزم کردی؟

مواظب اون عاشق هایی باش که چشماشون را میبندند.

Dose she play the part with a cludy mind?

Is it really you that has her hypnotized?

Beware of lovers, who close their eyes

 

اگر با آتش بازی میکنی،مواظب شعله اش باش.

دو نفر که عشق آتشینی به هم دارند بازی خطرناکی

می کنند در گرمای شور،عشق و اوج رضایت عاشق

تو می شوند و چشمانشان را می بندند.

 

 

 


نوشته شده در جمعه 87/3/10ساعت 10:34 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


<   <<   46   47   48   49   50   >>   >

فال عشق

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس