یادداشت های یه آسمونی
تو را در قلب دریا باید نوشت ؛ تو را بر روی ابرها باید نوشت زیرا تو در اوج دریای زیراتو در قلبهای مای اسمت را روی قلب خود نوشتم تو را ماندگاری ابدی دانستم زیرا عاشقی معنای تو را دارد، زیرا عاشقی از تو جان گرفته است دلی دارم به وسعت دریا مثل آبی آسمان کجایی ای روح تازه کجایی ای ماندگار دوباره دل هوای با تو بودن کرده نگو این دل دوریه عشق تو باور کرده دل من خسته از این دست به دعاها بردن همه آرزوهام با رفتن تو مردن حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه باهم معامله کردیم و قلب هایمان را به یکدیگر دادیم ما یک نفر شدیم و از داستان عشق بزرگمان تنها من ماندم. من که خورشیدم در ظهر زندگی غروب کرد . بنویس که دلت دیگه به یاد اون نیست بنویس که بدونه وقتی نباشه قلبت از خون نیست اون که گذاشتو رفت یه روز سرش به سنگ می خوره بر میگرده دیگه صداش نکن بزار خودش بیاد دنبالت بگرده دیگه گریه نکن آخه اشک تو باعث شادی اونه دیگه به پاش نسوز آخه اون واسه تو دیگه دل نمی سوزونه اگه میخواست میموند حالا که رفتو غصش رفته زیادم اگه پیشم میموند میدید جز اون به هیچ که دل نمی دادم بنویس از سر خط.... نگو این دل دوریه عشق تو باور کرده دل من خسته از این دست به دعا ها بردن همه ی آرزو هام با رفتن تو مردن حالا من یه آرزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم آخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم.... فرق تو با سنگ و شیشه همین است.تو میتوانی کنار جاده منتظر بمانی تا او از راه برسد و شادمانه دستمال صورتی خود را برایت تکان دهد.تو میتوانی بر سینه همه درختها و پنجره ها بنویسی : (( تو را دوست دارم )) فرق تو با سنگ و شیشه همین است. چرا نشسته ای...؟ چرا این همه عابری که مشتاقانه به سوی عشق می روند?نمیبینی؟ تو میتوانی عاشق باشی و هر صبح خروسخوان دنیا را با ترانه ای سبز بیدار کنی.تو میتوانی آغوش خود را به روی هر که دوست داری بگشایی و ماه را به ضیافتی در زمین مهمان کنی و از باغ حوا عطرهای تازه بیاوری.تو میتوانی بی هبچ دغدغه ای از جنگلهای وحشی بگذری و صدای قناری را به شاخهای بی برگ بدهی...فرق تو با سنگ و شیشه همین است.
من دلی دارم چون رنگین کمان
عشقی دارم چون اقیانوس ها
دلی دارم چون کبوتری سفید
بر فراز کوهها،دریاها و کل دنیا
من کلامم عشق،کارم دوست داشتن و مقصدم به رسیدن است
از این همه دلواپسی از این روز های تکراری...
دلم گرفته عزیزم از این پنجره های بی صدا
از تنهایی و دلتنگیها...
بیتو باز دارم پرپر میشم بیتو دارم به آخر میرسم
بیتو دارم جون میدم فقط یک کلام میگم عشق من دارم بیتو میمیرم...پس کی به دادم میرسی
روح کهنه و غبار آلود مرا کی روشنایی می بخشی با نورانی چشمات با وجود نازنینت با بوی عطر مهربونت
وقتی در زندگی به داشتنی های خود فکر می کنیم
خود را خوشبخت
و زمانی که به نداشته ها می اندیشیم
خود را بدبخت حس می کنیم .
پس خوشبختی ما در تصور خود ماست.