یادداشت های یه آسمونی
وقتی میای عشق می باره از اسمون زندگی وقتی میای روشن میشه این خلوت شبونگی وقتی میای صدای تو روحمو زنده می کنه نگاه من توی نگات اهسته خنده میکنه وقتی میای عاشق میشن دقیقه ها و لحظه ها غم راهشو گم میکنه میون موج خنده ها وقتی میای زنده میشم به عشق تو رو میکنم وقتی میری می بارم و این سو و ان سو می کنم وقتی میای هوای من پر میشه از هوای تو تو غربت صدای من جون میگیره صدای تو وقتی میای امدنت منو دیوونه میکنه با رفتنت غم تو دلم میاد و خونه میکنه وقتی میری سنگ صبوربرای من هدیه بیار تا بنشینم به پای تو تو لحظه های بی قرار رفتن تو برای من یه اسمون غم میاره وقتی میری اشکای من شونه هاتو کم میاره و در نگاه معصومانه ی تو به انتهای ناباوری های باورم برسم به امیدی که عشق را بپذیرم و تو دست در دستم دادی تا از مرز بودن ها بگذرم و فقط به این بیندیشم که در لانه ی عشق مان که پر از مهر و صمیمیت است دمی بیاسایم امشب خواب من شدی و بیداری پلکهایم همه شکایت از تو را دارند ای مفهوم عشق!به دلیل عشق محکوم ابدی چشمانت شدم عشق نمیپرسه که اهل کجایی؟...........فقط میگه که تو قلب من هستی عشق نمیپرسه که تو چیکار میکنی؟.......فقط میگه باعث بشی قلبم به ضربان بیافته عشق نمیپرسه چرا دور هستی؟..........فقط میگه همیشه با من هستی عشق نمیپرسه که دوستم داری؟...........فقط میگه عاشقانه دوستت دارم و با خود کوله باری از مهر و محبت را به ارمغان اورد امد و در قلبم طوفانی به پا کرد طوفانی که همراه با رنج و ریاضت بود طوفانی که از دریای چشمان تو برخاست و بر ساحل نا امیدی من لنگر انداخت طوفانی که افکار گسیخته ی مرا چون کشتی سرگردان بر روی موجهای اقیانوس چشمانت متلاطم ساخت میدانم که نا خدای این کشتی سر گردان تو هستی!!! میدانم که سکانداری افکار پریشانم را بر عهده میگیری و ان را به جزیره ارامش و اسایش میرسانی محبوب من بی تو قامت نحیف شب بوها حتی زیر باران میشکند. بی تو هیچ رودی به فکر دریا شدن نیست بی تو تمام پرستو های عاشق بی آشیان میشوند بی تو حتی ماه هم در شب های تنهایی ام رغبت نمیکند سری به من بزند.بی تو هوای چشمانم همیشه بارانی است آری.................................................................... بی تو هوای چشمانم همیشه بارانی است...!!! به اسمان نگاه می کنم بی اختیار چشمانم روی ابرهای تیره ثابت می ماند و خاکستری این پهنه بر افراشته غباری از اندوه بر دلم میریزددرست مانند قطرات ریز بارانی که بر بستر تشنه ی زمین فرو می ریزند و جریان می یابد دلم نیز همراه قطرات باران به سوی کتاب زندگی رهسپار می گردد و در فصلی که مکرر خوانده ام و هرگز تکراری نشده ارام می گیرد فصلی از اغاز یک وابستگی رویش شکوفه های عشق بر نهال جوان دلهایی پاک و خالص شکوفه ای که با نگاهی مشتاق جوانه می زند از دریای محبت سیراب می گردد و در سخت ترین امتحانات ابدیده می شود و در کتاب زندگی جاودانه می ماند و هر بار که مرور می شود تازه تر به چشم می اید و ان روز که دست توانای عشق روز های تیره را به روشنی افتاب پیوند می دهد فاصله ها طی میشود دلها به هم گره می خورد و سکوت سنگین خانه را اوای چلچله های بی قرار می شکند و دنیایی تازه به روی مشتاق عاشقان لبخند می زند وفا یعنی صداقت پیشه کردن چو نیلوفر به باغی ریشه کردن وفا یعنی امیدوزندگانی پی عشقی صبوری پیشه کردن وفا یعنی به دل بی کینه بودن درون چشم مستی خانه کردن وفا یعنی گل بی تاب میخک درون هر خزانی غنچه کردن وفا یعنی ز کوچ شاپرک ها چو مجنون بهر لیلی گریه کردن برایت بنویسم وقتی به هوای دیدنت قلب ابرها هم تند تند می تپد یاد تو مثل چیزی شبیه یک قطره باران بر لبهای خشک و ترک خورده ام لیز می خورد کاش میدانستی دنیا با همه ی وسعتش بی تو جایی برای ماندن ندارد اشک چشمانم هر شب سراغت را از کویر گونه هایم می گیرند ای که دیدگانم از تنهایی تو الفبای اشک ریختن را اموخته اند و لحظه های گریانم با کوچ تو روان گشته اند؟ چرا از کوچه دلتنگی هایم گذر نمیکنی و برای چشمان مانده به راهم دستی تکان نمی دهی؟ بی تو قناریها خوش اواز نیستند و اسمان چشمانم همیشه بارانی است بی تو من درختی خشکیده در پاییزم