یادداشت های یه آسمونی
حرفهای ما هنوز ناتمام تا نگاه می کنی وقت رفتن است ... باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آن که با خبرشوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود ... آی ... ای دریغ و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود، دیر می شود ... جزیره من همون جزیره بودم ، خاکی و صمیمی و گرم ، واسه عشق بازی موجها ، قامتم یه بستر نرم ... یه عزیز دردونه بودم ، پیشه چشم خیسه موجها ، یه نگین سبز خالص ، توی انگشتر دریا ... تا که یک روز تو رسیدی ، توی قلبم پا گذاشتی...!!! غصه های عاشقی رو ، تو وجودم جا گذاشتی... زیر رگبار نگاهت ، دلم انگار زیرو رو شد ، برای داشتن عشقت ، همه جونم آرزو شد. تا نفس کشیدی انگار ، نفسم برید تو سینه ، ابر و باد و دریا گفتن ، حس عاشقی همینه. اومدی تو سرنوشتم ، بی بهونه پا گذاشتی ، اما تا . . . نامه ای پر از باران برایت بنویسم وقتی به هوای دیدنت قلب ابرها هم تند تند می تپد یاد تو مثل چیزی شبیه یک قطره باران بر لبهای خشک و ترک خورده ام لیز می خورد وفا یعنی صداقت پیشه کردن چو نیلوفر به باغی ریشه کردن وفا یعنی امیدوزندگانی پی عشقی صبوری پیشه کردن وفا یعنی به دل بی کینه بودن درون چشم مستی خانه کردن وفا یعنی گل بی تاب میخک درون هر خزانی غنچه کردن وفا یعنی ز کوچ شاپرک ها چو مجنون بهر لیلی گریه کردن خیال کردم که در ساحل دریا با خدا قدم می زنم در آسمان تصویری از زندگی خود دیدم، همه جا دو رد پا دیدم، یکی از آن من و دیگری جا پای خدا بود وقتی در آخرین تصویر زندگیم، به روی شنها نگاه کردم دیدم که گاهی فقط یک ردپا می بینم دریافتم که اینها در سخت ترین مواقع زندگیم بود! برای رفع ابهام از خدا پرسیدم: خدا فرمودی که اگر به تو ایمان آورم هرگز تنهایم نخواهی گذاشت چرا در سخت ترین مواقع زندگیم، ردپایی از تو نمی بینم، چرا در آن اوقات رهایم کردی فرمود: فرزند عزیزم تو را دوست دارم و هرگز تنها نگذاشته و نخواهم گذاشت اگر در سخت ترین اوقات، فقط یک ردپا می بینی آن ردپای من است که تو را به دوش کشیده ام.
"پائولو کوئلیو"
شب جدایی سحر ندارد
برو که دل تنگم
برو که دستم نمک ندارد
محبت تو درک ندارد
برو که دلتنگم
شب شدو باران شد
ستاره پنهان شد
دلم پریشان شد
به شاخه زردی
آشیانم بود
شکستو ویران شد
بر من جفا کردی
صبر خدا کردم
مرا رها کردی
این دل تنها را
به دست تو دادم
به زیر پا کردی
دل تو از ما خبر ندارد
شکستن دل هنر ندارد
شب جدایی سحر ندارد
برو که دل تنگم...