یادداشت های یه آسمونی
خانم ها مثل رادیو هستند : هر چی می خواهند می گویند ولی هر چه بگویی نمی شنوند. خانم ها مثل شبکه اینترنت هستند : از هر موضوعی یک فایل اطلاعاتی دارند. خانم هامثل چسب دوقلو هستند : اگر دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد, دیگر باید سیم را برید. خانم ها مثل موتور گازی هستند : پر سر و صدا , کم سرعت , کم طاقت خانم ها مثل رعد و برق هستند : اول برق چشمهاشون می رسه , بعد رعد صداشون. خانم ها مثل لیمو شیرین هستند : اول شیرین و بعد تلخ می شوند. خانم ها مثل موبایل هستند : هر وقت کاری مهم پیش می آید در دسترس نیستند. خانم ها مثل گچ هستند : اگر چند دقیقه مدارا کنید آنچنان سخت می شوند که هیچ شکلی نمی گیرند. خانم ها مثل کنتو ر برق هستند : هر از چند سالی یکبار سن آنها صفر می شود. خانم مثل فلزیاب هستند : هرگاه از نزدیکی طلافروشی رد می شوند عکس العمل نشان می دهند. خانم ها خیلی زرنگ هستند : آنقدر جنگیدند تا جایزه صلح را گرفتند. پسرا درسته یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پشت دریا شهری است پشت دریا شهری است که در آن پنجره ای نیست تجلی ای نیست که در آن عاشق و معشوق ز دیدار هم آزرده دل اند پشت دریا شهری است که در آن بلبلکان در قفس اند بیمارند جای کرکس که درون قفس بلبل نیست پشت دریا شهری است که در آن مهرو محبت مرده که درآن بیشه ی عشقی است تهی تهی از عاشقی و راز و نیاز پشت دریا شهری است که در آنجا انسان می خورد خون برادر به شرنگ با نیرنگ پشت دریا شهری است قایقی باید ساخت دور باید شد از اینجا و از آن شهر غریب واز آن شهر غریب دور باید شد دوووووور . آن روز که دلت پیش دلم بود گرو ...دامان مرا سخت گرفتی که نرو.... حالا که دلت به دیگران مایل شد...کفش کج من راست نهادی که برو سخن را نمی دانم چگونه آغاز کنم نمیدانم از سینوس چشانت بگویم یا از کسینوس لبانت ولی فقط این را می دانم که تو مرا در مثلث دستهای خود اسیر کردی و باید بصورت یک اتحاد مزدوج با من ازدواج کنی واگر بخواهی از دستانم بگریزی من تو را زیر رادیکال ملاقات خواهم کرد امشب فهمیدم ماه رنگ پریدگی خود را پشت ابر سیاه مخفی میکند!!! ماه خجالتیست شنو همسفر من .... باهم رهسپار راه دوریم .... با هم لحظه ها را گریه کردیم .... ما در صدای بی صدای گریه بودیم ..... ما از عبور تلخ لحظه قصه ساختیم .... شاید در این راه اگر با هم بمانیم ..... وقت رسیدن شعر خوشبختی بخوانیم سر کلاس ریاضی بود که استاد اومد دو خط موازی رو تخته کشید. خط پایینی نگاهی به خط بالایی انداخت و در دل خود عاشقش شد. خط بالایی نگاهی به خط پایینی انداخت و در دل عاشقش شد. در همین هنگام بود که استاد داد زد دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند هرگز به دنبال کسی نباش که با اون زندگی کنی زندگی کنی عاشقت خواهم ماند..............................بی آنکه بدانی. دوستت خواهم داشت............................بی آنکه بگویم. درد دل خواهم گفت.................................بی هیچ کلامی. گوش خواهم داد..................................بی هیچ سخنی. در آغوشت خواهم گریست.......................بی آنکه حس کنی. در تو ذوب خواهم شد..............................بی هیچ حرارتی. اینگونه شاید احساسم نمیرد. تو اگر میدانستی که چه دردی دارد که چه زخمی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من خسته نمیپرسیدی:چرا تنهایی هوالرحمان " آچاریا " فیلسوف معاصر هندی می گوید : به هیچ چیز دیگری نیاز نیست. نه لحظه بعد ... نه آ ینده ... نه فردا ، عشق امری است که در زمان حال رخ می دهد . اگر هنوز وجود داشته باشی ...
به دنبال کسی باش که بدون اون نتونی
نشانه های عاشق بودن سه تا است :
اول ـ اغنای محض ...
دوم ـ آینده وجود ندارد. همین لحظه عشق ابدیت دارد...
سوم ـ وجودت از میان بر می خیزد ... دیگر وجود نداری