جوش جوانی یا آکنه (acne) - یادداشت های یه آسمونی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یه آسمونی

 

  میر حسین موسوی و زهرا رهنورد (میر حسین موسوی آن زمان در قسمت سردبیری روزنامه جمهوری اسلامی کار می کرد و زهرا رهنورد که دغدغه چاپ کتابهایش را داشت از این طریق با وی آشنا شد) - رجایی با عاطفه صدیقی. سید محمد خاتمی با خانم زهره صادقی خواهر زاده امام موسی . وی نسبت فامیلی نزدیکی با خاندان امام موسی صدر دارد.محمد رضا خاتمی نیز با زهرا اشراقی نوه امام خمینی پیوند زناشویی برقرار کرده است که فرزند اینها نیز اخیرا با یکی از فرزندان صادق خرازی سفیر سابق ایران در فرانسه و برادر کمال خرازی ازدواج کرده است.در میان سایر ازدواج های سیاسیون در ایران وصلت تاج زاده با فخر السادات محتشمی پور و کدیور و مهاجرانی در میان اصلاح طلبان قابل توجه است.درباره سایر خویشاوندی های سیاسی می توان به این موارد اشاره کرد: ازدواج عباس پور نماینده تهران با خواهر آقای جاسبی رییس دانشگاه آزاد، وصلت موسی پور معاون پارلمانی وزیر کشور با خواهر آقای باهنر نماینده کرمان در مجلس شورای اسلامی همچنین آقای غلامعلی حداد عادل و خانم طیبه ماهروزاده و غلامحسین الهام و فاطمه رجبی، فاطمه کروبی و مهدی کروبی، حسن کامران با نیره اخوان نماینده اصفهان در مجلس هفتم پیوند زناشویی دارند. در همین راستا بین آیت الله موسوی بجنوردی و ریاض رییس کمیسیون بهداشت مجلس هفتم رابطه پدر زن دامادی وجود دارد. درمیان باجناق های سیاسی نیز می توان به این موارد اشاره کرد: اکبر ناطق نوری با آیت الله توسلی، محصولی مشاور رییس جمهور با ولایتی نماینده ویژه مقام رهبری در امور بین الملل، حسینی نماینده زابل با آقای کامران نماینده اصفهان.و دختر حداد عادل با پسر آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی


نوشته شده در جمعه 86/12/17ساعت 11:8 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


ضرب المثلهای هندی : * عاقل همان کاری را ابتدا انجام می دهد که نادان در آخر. * برای آنکه بزرگ باشی، نخست کوچک باش
نوشته شده در جمعه 86/12/17ساعت 10:40 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست وفا ان است که نامت راهمیشه روی لب دارم
نوشته شده در جمعه 86/12/17ساعت 10:38 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 

شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟ " استاد در جواب گفت:

"به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! "

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ " و شاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ."

 استاد گفت: " عشق یعنی همین"


نوشته شده در شنبه 86/12/11ساعت 12:58 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


آنی تو که کز نام تو می بارد عشق

 وز نامه و پیغام تو می بارد عشق

عاشق شود هر کس که به کویت گذرد

 گویی ز در و بام تو می بارد عشقش


نوشته شده در شنبه 86/12/11ساعت 12:56 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


  خدایا تو چنانی که من دوست دارم، مرا چنان کن که خود دوست داری
نوشته شده در شنبه 86/12/11ساعت 12:55 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می فروخت.

مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند.

توی بساطش همه چیز بود؛ غرور، حرص، دروغ، خیانت، جاه طلبی، و....

هر کس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد؛ بعضی تکه ای از قلبشان را می دادند،

بعضی پاره ای از روحشان را، بعضی ها ایمانشان را می دادند، و بعضی ها آزادیشان را، ......

شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد.

حالم را به هم می زد. دلم می خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.

 انگار ذهنم را خوانده بود، موذیانه خندید و گفت:

 من کاری با کسی ندارم، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و  آرام نجوا می کنم.

نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد.

می بینی آدم ها خودشان دور من جمع شده اند!!!!

جوابش را ندادم.

آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق می کنی، تو زیرکی و مؤمن.

زیرکی و ایمان، آدم را نجات می دهد. اینها ساده اند و گرسنه،

به جای هر چیزی، فریب می خورند.

از شیطان بدم می آمد، اما حرف هایش شیرین بود، گذاشتم حرف بزند و او هی گفت و گفت.........

ساعت ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه ی عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر بود.

 دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم،

با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد،

بگذار یک بار هم او فریب بخورد.

به خانه آمدم و در کوچک جعبه ی عبادت را باز کردم. اما،توی آن، جز غرور چیزی نبود.

جعبه ی عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب.

دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود!!! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام.

تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم.

 می خواستم یقه نامردش را بگیرم.

عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.

 به میدان رسیدم، اما شیطان نبود.

آن وقت نشستم و های های گریستم. اشک هایم که تمام شد، بلند شدم.

بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را....!!!!!

و همان جا بی اختیار سجده کردم و زمین را بوسیدم،

                               به شکرانه قلبی که پیدا شده بود!!!!


نوشته شده در شنبه 86/12/11ساعت 12:32 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 این مطلب بخشی از تعبیر سهروردی از خلقت انسان (حسن، عشق و حزن ) است که از نظر من جالب بود، تا نظر شما دوستای خوبم چی باشه؟!

 

خلقت جهان مرهون حُسن و عشق و حُزن است، این سه برادرند، حُسن یعنی ارشد برادران، در خود نگریست؛ لطیف ترین مواهب الهی را در خود یافت. لبخندی زد، هزاران فرشته به وجود آمد. عشق برادر میانی با حُسن، انس داشت، از تبسم حُسن مضطرب شد. محو جمال و شیفته ی کمالش شد و چون بعد از وصال فراق روی نمود، برادر کهتر که اندوه نام داشت، با عشق درآویخت و از این آمیختگی، آسمان و زمین قدم به عرصه وجود گذاشت.

بعد از چهل روز که انسان آفریده گشت، اهل ملکوت به دیدار او مایل شدند. زیبایی گفت: اول من به دیدار او روم. پس بر مرکب کبریا سوار شد و به شهرستان وجود آدم رسید. جایی بس خوش دید. در آنجا مقام کرد. عشق به دنبال او آمد، خواست خود را آنجا بگنجاند، پیشانیش به دیوار دهشت خورد و از پای درآمد. حُزن دستش گرفت. عشق دیده باز کرد و اهل ملکوت را دید که تنگ درآمده بودند. روی بدیشان نهاد. ایشان خود را تسلیم او کردند و پادشاهی خود بدو دادند و جمله روی به درگاه حُسن آوردند. چون نزدیک رسیدند، عشق که سپهسالار بود، نیابت به حزن داد و فرمود تا همگی از دور زمین بوسی کنند زیرا که طاقت نزدیکی نداشتند. چون اهل ملکوت را دیده به حُسن افتاد، جمله به سجود درآمدند و زمین را بوسه دادند و آدمی به خلعت آنان آراسته شد.


نوشته شده در شنبه 86/12/11ساعت 12:30 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


می توان زیبایی یک لحظه شرم را
در نگاه دو عاشق حس کرد
رنگ قاب چشمانشان را
در پشت ظاهری بی تفاوت جستجو کرد...
نوشته شده در سه شنبه 86/11/30ساعت 10:47 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


قاصدکها وقتی عاشق می شوند...خود را به دست باد می سپارند

اما...!!! وای بر آن روزی که باد عاشق شود...


نوشته شده در سه شنبه 86/11/30ساعت 7:2 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


<   <<   6   7   8   9   10      >

فال عشق

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس