وحید - یادداشت های یه آسمونی

یادداشت های یه آسمونی

کاش می دیدم..

کاش می دیدم چیست ؟
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه، وقتی که تو لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه، وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند ای غنچه رنگین پر پر
من در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است

                                                                                فریدون مشیری


نوشته شده در یکشنبه 87/1/18ساعت 10:13 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


زندگینامه مهدی کروبی

مهدی کروبی متولد 1316  الیگودرز

همسر:  فاطمه کروبی متولد 1325

تاریخ ازدواج:  فروردین 1341

آغاز تحصیلات حوزوی:  سال 1333 در قم

آغاز تحصیلات دانشگاهی : سال 1343 دانشکده الهیات دانشگاه تهران

پایان تحصیلات دانشگاهی سال 1351( به دلیل دستگیری های مکرر و نیز زندگی مخفی در برخی سال های فاصله1343 تا 1351 و نیز به خاطر تأثیر در ارائه پایان نامه که شرح آن در متن زندگینامه آمده، اخذ لیسانس حدود 8 سال به طول انجامید).

سابقه بازداشت های سیاسی: نخستین بازداشت سال 1342 و آخرین آن ماه رمضان سال 57. طولانی ترین بازداشت به مدت بیش از سه سال که در سال 1353 آغاز و در اواخر سال 56 به پایان رسید.

نخستین مسئولیت اجرایی در ماه های پایانی رژیم گذشته: دیدار با اعتصابیون و انتقال کمک های مالی به بعضی از آنها

نخستین مسئولیت رسمی در نظام جمهوری اسلامی: سرپرستی کمیته امداد امام خمینی

سایر مسئولیت ها: ریاست بنیاد شهید در فاصله سالهای 1358 تا 1371

نمایندگی امام در حج در فاصله سال های 1364 تا 1369

نمایندگی مردم در مجالس اول، دوم، سوم و ششم

ریاست مجالس سوم و ششم

فرزندان:

محمدحسین متولد 1344 دارای لیسانس حقوق

محمدتقی متولد 1346، دارای دکترای حقوق بین الملل

علی متولد 1351 دارای تحصیلات حوزوی

یاسر متولد 1357 دانشجو

شرح زندگینامه

در سال 1316 در الیگودرز به دنیا آمدم. تا کلاس ششم ابتدایی در آن شهرستان بودم و در ابتدای دهه سی تحصیلات جدید را همراه با تحصیلات حوزوی در قم ادامه دادم. با شرکت در انتخابات متفرقه دیپلم ادبی و پس از آن«تصدیق مدرسی» دریافت کردم.

در سال 1341 زندگی مشترک با خانم فاطمه کروبی را آغاز نمودم.

پس از حدود یک دهه حضور در قم و همزمان با آغاز مبارزات امام(ره) به همراهان ایشان پیوستم و از همان زمان دستگیری ها و زندان و تبعیدها آغاز شد.

در سال 1342 در آزمون ورودی دانشگاه تهران برای تحصیل در رشته فقه و حقوق اسلامی پذیرفته شدم. قبولی دانشگاه پس از اولین بازداشت بود. این بازداشت در سال 1342 و چهار روز بعد از دستگیری امام و برقراری حکومت نظامی در قم بود و 50 روز به طول انجامید.

آذرماه سال 43 دومین بازداشت من بود که در قم دستگیر و به زندان قزل قلعه منتقل شدم و مدت 25 روز همراه با حاج آقا مصطفی خمینی و مرحوم ربانی شیرازی در آن زندان بودیم.

در سال 1344 بعد از انجام سخنرانی در شهرهای آبادان و کرمانشاه دستگیر و پس از چند روز بازداشت، از آن شهرها اخراج شدم.

در اسفند همین سال فرزند اولم محمدحسین به دنیا آمد.

فرار به عراق، بازگشت و تبعید

در ابتدای سال 1345 و به دنبال برخی تحرکات در قم، آیت الله منتظری و تعداد دیگری از روحانیون دستگیر شدند و حکم بازداشت من هم صادر شد که من مخفیانه از کشور خارج(شدم) و به نجف رفتم. در اوایل زمستان همان سال پس از بازگشت به ایران دستگیر و بعد از چند روز بازداشت به گنبدکاووس تبعید شدم.

دو ماه پس از بازگشت از تبعید، مجدداً به خاطر توزیع نامه سرگشاده امام به هویدا، تحت تعقیب قرار گرفتم و در مدرسه ای روبروی بیمارستان دکتر سپیر در خیابان سیروس مخفی شدم. در این مدت میهمان مرحوم شیخ محمد رحیمی بودم. آن مرحوم همان کسی بود که حدود دو سال قبل در نارمک به قتل رسید. پس از چند روز که در این مدرسه مخفی بودم ساواک به آنجا حمله کرد و دستگیر شدم و یکی از سخت ترین بازداشتها را تجربه کردم. در این مدت مأموران ساواک با انواع شکنجه ها می خواستند منبع اصلی توزیع این نامه (را)که آقای دعایی مدیرفعلی روزنامه اطلاعات بود(پیدا کنند)؛ که علیرغم شکنجه های زیاد، ایشان را معرفی نکردم.

بعد ازبازجویی ها و شکنجه های زیاد مرا به زندان قزل قلعه منتقل کردند که در آنجا با آقایان رفسنجانی، مرحوم ربانی شیرازی، (دکتر) شریعتی سبزواری، فهیم کرمانی و مرآتی- داماد مرحوم سیدحسن معینی- هم زندان بودیم. پس از سه ماه بازداشت در قزل قلعه مرا به بند 4 زندان قصر منتقل کردند که در آنجا با گروه های مختلف مذهبی ،ملی و کمونیستها هم بند شدیم.

از زندانیان مربوط به 15 خرداد آقایان محسن طاهری، امیرحسینی و آقا تقی درچه ای را به یاد می آورم. آقایان دکتر شیبانی، علی بابایی و مفیدی از نهضت آزادی، و از کمونیست های سرشناس آقایان عمومی و کی منش در آنجا زندانی بودند. شهید محمد منتظری و آقای علوی داماد آیت الله طالقانی هم در زندان بودند.

یک اتفاق جالب

یکی از اتفاقات جالبی که در زندان قزل قلعه پیش آمد این بود که همسرم پس از سه ماه بی خبری به ملاقات من آمد. در لابه لای خوراکی هایی که برایم آورد نامه ای قرار داده بود که در آن نوشته بود محمدحسین و محمدتقی به شما سلام می رسانند. من در آن زمان متوجه شدم که فرزند دوم ما که به دنیا آمده پسر است و نام او را محمدتقی گذارده اند ( محمدتقی در حالیکه دانش آموز بود مرتباً به جبهه می رفت که در آخرین حضور در جبهه بر اثر برخورد با مین پای خود را از دست داد. او اکنون تحصیلات خود در رشته حقوق بین الملل را به پایان رسانده و با دریافت درجه دکترا، عضو هیئت علمی دانشگاه است).

به هرحال این زندان شش ماه طول کشید. اما در روزهای پایانی شش ماه ، دادگاه تجدیدنظر به پرونده من رسیدگی کرد و مرا به 3 ماه زندان محکوم نمود اما به هرحال شش ماه، حبس را کشیده بودم!

بازداشت بعدی من در سال 1348 به خاطر توزیع کتابهای امام(ره) اتفاق افتاد که سه ماه بدون محاکمه در زندان قزل قلعه بودم و آزاد شدم.

در سال 1349 که ماجرای شهادت آیت الله سعیدی پیش آمد، شبانه به منزل بسیاری از افراد یورش بردند و آنها را دستگیر کردند که من فراری شدم و مدتی با نام مستعار «اسلامی» در مدرسه ای در شهر ری تدریس می کردم. در سال 50 شناسایی و دستگیر شدم اما به خاطر آنکه پرونده مشمول مرور زمان شده بود پس از مدت کوتاهی آزاد شدم.

قبل از آخرین بار که متواری شدم، درس من در دانشگاه به پایان رسید اما به دلیل آن که اگر به سربازی می رفتم به خاطر محکومیت های سیاسی باید به عنوان سرباز صفر خدمت می کردم، ارائه پایان نامه خود را دوبار به تأخیر انداختم که در این زمینه مرحوم دکتر ناظرزاده کرمانی به توصیه شهید مطهری کمک زیادی به من کرد؛ همانطور که برای پرداخت شهریه دانشجویی به بنده که وضع مالی نامناسبی داشتم نیز مرحوم دکتر ناظرزاده بسیار مساعدت می کرد.

هم دوره ای های دانشگاه

از کسانی که در دانشگاه با ما هم دوره بودند آقایان ناطق نوری، سید محمد خامنه ای، محقق داماد، سید ابوالفضل شفایی، جلیلوند و معراجی را به یاد می آورم. برخی از هم دوره ای های ما با دریافت گواهی اجتهاد از مرحوم آقای شریعتمداری، از سربازی معاف شدند و بعضی دیگر نیز به سربازی رفتند. عده ای دیگر مثل بنده نیز از معافیت های دوره ای بهره مند شدند.

در سال 1351 که از طرف دولت برای گروهی از مشمولان معافیت صادر شد بلافاصله از فرصت استفاده کردم و پایان نامه خود را ارائه و لیسانس را دریافت کردم. در همین سال فرزند سوم ما یعنی علی به دنیا آمد.

بعد از گرفتن لیسانس فعالیت ها ادامه یافت که منجر به دستگیری ام در سال 52 شد و مدت کوتاهی در زندان بودم.

سخت ترین زندان

سخت ترین زندان مربوط به سال 53 بود. در آن سالها، علی رغم آنکه وضع مالی خودم بسیار نامساعد بود اما کمک هایی از افراد علاقه مند به امام و مبارزات ایشان جمع آوری می کردم و در اختیار مبارزین و خانواده های آنها قرار می دادم. همین امر باعث شد که در سال53 که برخی از دستگیری ها به راه افتاد تعدادی از فعالان دستگیر شده در زیر شکنجه مرا معرفی کرده بودند و بر همین اساس من هم دستگیر شدم و بدترین شکنجه ها را در همین بازداشت تحمل کردم. چون برای ساواک اسلحه و منابع مالی گروه های مبارز و نحوه تأمین آنها خیلی مهم بود.

در این دوره از زندان که بیش از سه سال به طول انجامید  آیت الله منتظری، مرحوم آیت الله طالقانی، آیت الله انواری، و شهید مهدی عراقی همراه ما بودند. همچنین از گروه های مبارز غیرمذهبی خاوری، پرویز حکمت جو و پاک نژاد نیز با ما در زندان اوین بودند. حکمت جو در همان ایام توسط ساواک به قتل رسیده بود اما اعلام کردند که در زندان فوت کرده است. خانواده ایشان پس از انقلاب به بنده مراجعه کردند و من هم در حد مقدورات مساعدت هایی برای آنها انجام دادم. از دیگر کسانی که در این مدت در زندان با هم بودیم آقای محمد محمدی(نماینده دوره اول گرگان در مجلس شورای اسلامی و پدر همسر زیدآبادی) و همچنین دوتن از سران شاخه نظامی سازمان مجاهدین خلق یعنی محمود عطایی و پرویز یعقوبی بودند. همینطور سه تن از اعضای حزب ملل اسلامی یعنی آقایان ابوالقاسم سرحدی زاده(وزیر اسبق کار و نماینده دوره ششم مجلس)، کاظم بجنوردی(رئیس فعلی کتابخانه ملی) و محمود طباطبایی، آقای دکتر شیبانی از نهضت آزادی و مرحوم لاجوردی از همراهان ما در این دوره بازداشت بودند.

آزادی از زندان

در اواخر سال 56 از زندان آزاد شدم. اما فعالیت های خود را ادامه دادم در حالیکه کم کم فضا به گونه ای شده بود که بازداشت ها به حداقل رسیده بود. در عین حال در ماه رمضان 57 که قرار بود همراه عده ای دیگر از روحانیون در محلی تجمع داشته باشیم از طریق شنود تلفن، از قرار ما مطلع شده بودند و مرا همراه با آیت الله انواری دستگیر کردند و به کلانتری بردند که در حوالی پل گیشا بود. بعد از چند دقیقه افرادی دیگر مانند شهید باهنر و آیت الله اردبیلی را نیز به همان کلانتری آوردند اما این بازداشت بسیار کوتاه بود.

بعد از 17 شهریور 57 هم که ما اعلامیه های امام را توزیع می کردیم دنبال دستگیری بنده بودند اما من در منزل یکی از بستگان در خیابان نیروی هوایی مخفی بودم. در همین مدت افرادی چون آقای مهندس مرتضی نبوی( مدیرمسئول فعلی روزنامه رسالت) و یکی از دوستان به نام آقای عباس طائب به آنجا مراجعه کردند و اعلامیه های امام را گرفتند. اما ساواک مرا پیدا نکرد و دستگیر نشدم. در همین سال 57 آخرین فرزنده بنده یعنی یاسر که اکنون دانشجوست به دنیا آمد.

در آستانه انقلاب

تجربه من در توزیع کمک بین خانواده زندانیان باعث شد که در آستانه پیروزی انقلاب، جمع آوری و توزیع کمک برای بعضی اعتصابیون به بنده محول شود و پس از آن هم حکم مسئولیت کمیته امداد برای بنده به همراه آقایان عسگراولادی و شفیق در اسفندماه 57 صادر شد.

همچنین در اوایل سال 58، امام حکمی صادر کردند و نمایندگی تام الاختیار خود در لرستان را به اینجانب محول نمودند. بنده هم به تناسب مسئولیت ها، هم در تهران و هم در لرستان حضور داشتم. در زمستان سال 58 از سوی مردم الیگودرز به نمایندگی اولین دوره مجلس شورای اسلامی برگزیده شدم. پس از آن در حالی که برای سرکشی به امور لرستان در خرم آباد بودم، از رادیو حکم امام را شنیدم که دستور تأسیس بنیاد شهید توسط اینجانب را صادر کرده بودند.

در سال 1362 با رأی یک میلیون و چهارصد و چهل هزار نفر به عنوان نماینده دوم مردم تهران به مجلس راه یافتم. پس از آن نیز در سال 1367- در حالی که با انشعاب از جامعه روحانیت مبارز تهران، مجمع روحانیون مبارز را به همراه آقایان موسوی خوئینی ها، خاتمی و بعضی دوستان دیگر تأسیس کرده بودیم- باز هم به عنوان دومین نماینده مردم تهران به مجلس رفتم. البته جرقه ی اولیه انشعاب از جامعه روحانیت مربوط به سال 62 و در آستانه انتخابات مجلس دوم بود که شرح آن را قبلاً اعلام کرده ام. در کنار سایر مسئولیت ها، امام نمایندگی خود  در امور حج را درسال 64 به بنده محول کردند و آخرین مسئولیتی که در سال 1368 توسط ایشان به بنده محول شد سرپرستی برخی از اموال به وکالت از طرف امام بود. البته تقریباً همزمان با این حکم در یک حکم جمعی به همراه تعداد دیگری از مسئولان کشوری به عضویت مجلس بازنگری قانون اساسی درآمدم.

پس از رفتار بی سابقه شورای نگهبان در انتخابات مجلس چهارم، ترجیح دادم که چند سال از حضور مستقیم در عرصه های سیاسی خودداری کنم. اگر چه در برخی از مناسبت ها و حوادث مانند دستگیری آقای عباس عبدی در سال 72 ناچار به موضع گیری صریح شدم؛ اما به همراه دوستان و همفکران به این نتیجه رسیدیم که مدتی از دخالت مستقیم در امور سیاسی خودداری کنیم تا کشور مدتی به صورت یکپارچه در اختیار دوستانی باشد که در مجلس و دولت هم عقیده بودند.

آغاز مجدد فعالیت سیاسی

شروع جدی فعالیت مجدد ما در سال 75 و با دعوت از آقای مهندس موسوی برای ریاست جمهوری و پس از امتناع ایشان، قانع کردن آقای خاتمی برای پذیرش کاندیداتوری ریاست جمهوری بود.

آخرین مسئولیت بنده پس از نمایندگی و ریاست مجلس ششم، عضویت تشخیص مصلحت نظام می باشد...


نوشته شده در یکشنبه 87/1/4ساعت 1:56 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


زین پس اى شوخ جفا جو! نکنم یاد از تو

نکشم سنگدلا! این همه بیداد، از تو

وه که شد خرمن عمرم همه بر باد از تو

دل ویران شده من ، نشد آباد از تو

این قَدر بهره که دیدم . منِ ناشاد از تو

تو نبینى ز خود و، غیر مبیناد از تو!

اى پریچهره ! چو اشک از نظرت افکندم

از لب لعل تو، دندان طمع بر کندم

نوشته شده در شنبه 86/12/18ساعت 12:30 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


او ز من بیگانه شد، من هم جدایى مى کنم

هر چه باداباد، ترک آشنایى مى کنم

بى نیاز از وصل او خواهم شدن ، اینست و بس

آرزویى کز درِ دل ها گدایى مى کنم

نوشته شده در شنبه 86/12/18ساعت 12:29 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


ترک عشقت اى بت نامهربان خواهیم کرد

با دگر نامهربان ، الفت به جان خواهیم کرد

الفتت گر نیست با ما اى جفا جو! گو مباش

ما به رغمت الفتى با دیگران خواهیم کرد!

قحط خوبان نیست ، هر جا دلبرى خواهیم جست

دل به قید طرّه آن دلستان خواهیم کرد

قدر عشق ما اگر پیش تو نبوَد، نیست غم

عشقبازى با نگارى قدرْدان خواهیم کرد

ما ز کویَت این زمان رخت اقامت مى کشیم

این نپندارى که باز اینجا مکان خواهیم کرد

نوشته شده در شنبه 86/12/18ساعت 12:29 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 شمع شده ، آب شده ، سوخته

روح ادب را، ادب آموخته

آب فرات از ادب توست مات

موج زند اشک به چشم فرات

تشنه برون آمدى از موج آب

اى جگر آب ، برایت کباب


نوشته شده در شنبه 86/12/18ساعت 12:26 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 

  میر حسین موسوی و زهرا رهنورد (میر حسین موسوی آن زمان در قسمت سردبیری روزنامه جمهوری اسلامی کار می کرد و زهرا رهنورد که دغدغه چاپ کتابهایش را داشت از این طریق با وی آشنا شد) - رجایی با عاطفه صدیقی. سید محمد خاتمی با خانم زهره صادقی خواهر زاده امام موسی . وی نسبت فامیلی نزدیکی با خاندان امام موسی صدر دارد.محمد رضا خاتمی نیز با زهرا اشراقی نوه امام خمینی پیوند زناشویی برقرار کرده است که فرزند اینها نیز اخیرا با یکی از فرزندان صادق خرازی سفیر سابق ایران در فرانسه و برادر کمال خرازی ازدواج کرده است.در میان سایر ازدواج های سیاسیون در ایران وصلت تاج زاده با فخر السادات محتشمی پور و کدیور و مهاجرانی در میان اصلاح طلبان قابل توجه است.درباره سایر خویشاوندی های سیاسی می توان به این موارد اشاره کرد: ازدواج عباس پور نماینده تهران با خواهر آقای جاسبی رییس دانشگاه آزاد، وصلت موسی پور معاون پارلمانی وزیر کشور با خواهر آقای باهنر نماینده کرمان در مجلس شورای اسلامی همچنین آقای غلامعلی حداد عادل و خانم طیبه ماهروزاده و غلامحسین الهام و فاطمه رجبی، فاطمه کروبی و مهدی کروبی، حسن کامران با نیره اخوان نماینده اصفهان در مجلس هفتم پیوند زناشویی دارند. در همین راستا بین آیت الله موسوی بجنوردی و ریاض رییس کمیسیون بهداشت مجلس هفتم رابطه پدر زن دامادی وجود دارد. درمیان باجناق های سیاسی نیز می توان به این موارد اشاره کرد: اکبر ناطق نوری با آیت الله توسلی، محصولی مشاور رییس جمهور با ولایتی نماینده ویژه مقام رهبری در امور بین الملل، حسینی نماینده زابل با آقای کامران نماینده اصفهان.و دختر حداد عادل با پسر آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی


نوشته شده در جمعه 86/12/17ساعت 11:8 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


ضرب المثلهای هندی : * عاقل همان کاری را ابتدا انجام می دهد که نادان در آخر. * برای آنکه بزرگ باشی، نخست کوچک باش
نوشته شده در جمعه 86/12/17ساعت 10:40 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست وفا ان است که نامت راهمیشه روی لب دارم
نوشته شده در جمعه 86/12/17ساعت 10:38 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 

شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟ " استاد در جواب گفت:

"به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! "

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ " و شاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ."

 استاد گفت: " عشق یعنی همین"


نوشته شده در شنبه 86/12/11ساعت 12:58 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

فال عشق

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس