وحید - یادداشت های یه آسمونی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یه آسمونی

می دونی طاقت جداییو ندارم با تو من مثل صد تا بهارم می خوام که نری تو از کنارم ازت زیاد خاطره دارم می خوام اسمتو من نفس بذارم از تو بگم در سایه سارم هر جا بری من دوسِت می دارم از عاشقای این دیارم به یاد شبای زیر بارون که خیس میشد تموم سر و پاهامون شبا همش من خواب تو رو می بینم بین هفت تا آسمون رو زمینم
نوشته شده در چهارشنبه 87/4/19ساعت 12:14 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


نجوم نخوندم, ولی می دونم تو هفت آسمون یه ستاره ندارم... ***** فیزیک نخوندم, ولی می دونم « هر عملی را عکس العملی است...» غیر از عشق من به تو و می دونم که واحد اندازه گیری عشق, ژول و کالری و وات و... نیست ***** زیست شناسی نخوندم, ولی می دونم قلب همون دله که می تونه برای یه نفر تنگ بشه یا تندتر بزنه
نوشته شده در چهارشنبه 87/4/19ساعت 12:13 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی... سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
نوشته شده در چهارشنبه 87/4/19ساعت 12:13 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که آبنباتش را به دریا انداخت تا آب شیرین شود
نوشته شده در چهارشنبه 87/4/19ساعت 12:12 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


دیگه یار نمی خوام وقتیکه می بینی عشق دوروغه چراغش بی فروغه آخه وقتی که وفا نیست عشقو عاشقی چیست؟؟؟
نوشته شده در چهارشنبه 87/4/19ساعت 12:11 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


دنیا 3تا دوست دارم... خورشید، ماه و تو. اولی رو برای روزم میخوام /دومی رو واسه‌ی شبم میخوام / ولی تو رو برای تک تک لحظه‌های زندگیم میخوام تنهای تنه
نوشته شده در جمعه 87/4/14ساعت 1:57 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


سردی دستانم را بگیر...
پاهای لرزانم بی تو دگر توان ماندن ندارند ....
بیا که یاد لحظه رفتنت هنوز هم کابوس هر شب است ...
چشمان من ...چشمان من
به انتظار عادت کنید که هنوز هم راه سختی در پیش است ...
حسرت را با نگاه آمیختم ... تنهایی را با یاد تو به پایان بردم ...
شب ها را با حس نگاهت ... و سرما را ...
با حس بودن در آغوشت....
جنش آمدنت به زندگی ... صدای هق هق تنهایی ام ...
ستاره ها پر نور تر می شوند ...چشمان پر از اشکم کم سو تر...
می خوانم ...
آواز های شبانه هر شب را
این بار برای تولدت :
فرشته کوچکم
بعد رفتنت نه توان ماندن هست و نه جرئت رفتن
بعد رفتنت هیچ شبی زیبا نیست ...
هیچ خیابانی زیبا نیست ...
و هیج شعری .....
فرشته کوچکم ...
هنوز هم طمع خوش حرفهایت ...
قلبم را به آتش بازی های شبانه می کشد...
بیا ...
بیا ..
بیا که هنوز هم بی صبرانه زنجیر دستانم ُ انتظار فردا را می کشند...
بیا ..
بیا که سرخی چشمانم دگر تاب ندارد ...
بس که باز هم میان اشک هایش خواب فردا را دیده است..
بیا..
دیر زمانی است که چشم هایم به دیدنت لحظه شماری می کنند...
هر صبح کوچه را با اشک هایشان آب و جارو می کنند... و به استقبال انتظار می کشند...
آری ..این کار هر روز آن هاست...بیا..
دوباره امروز متولد می شوی ...
در دستان غریبه ای جای می گیری ...
نگاه تو به آن...
من و قلب و چشمم ..
باز هم منتظر...
امشب باز هم ستاره ها می آیند ... به جشن آغاز تو
تنها تر می شوم و حتی ستاره ای نیست
که از او نشانی تو را بگیرم ..
بیا که سیاهی این آسمان فقط با تو و ستاره هایت روشن می شود...
نذار حتی یک شب هم دوباره تاریک بمانم ...

دوباره آغاز می شوی ... در تنهایی همه پایان هایم ...

نوشته شده در پنج شنبه 87/4/13ساعت 11:25 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


فقط توی جعبه ی مداد رنگی میشه همه ی رنگ ها رو کنار هم داشت
بزرگترین لذت در زندگی انجام کاری است که دیگران می گویند ؛ تو نمی توانی
نوشته شده در چهارشنبه 87/4/12ساعت 1:28 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


این هم یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است 
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد
 
خانه های ژاپنی دارایفضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند
 
 این شخص در حین خراب کردن دیوار دربین ان
 
 مارمولکی را دید که  میخی از بیرون به پایش کوفته شده است
 
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد
 
وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ
 
ده سال پیش هنگامساختن خانه کوبیده شده بود!
 
چه اتفاقی افتاده؟
 
مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده !
 
در یک قسمت تاریک بدون حرکت
 
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است
 
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد
 
تو این مدت چکار می کرده؟
 
چگونه و چی می خورده؟
 
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه
 
مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد
 
مرد شدیدا منقلب شد ده سال مراقبت
 
چه عشقی !
 
 چه عشق قشنگی!
 
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد
 
 پس تصور کنید ما تا چه حدی می توانیم عاشق شویم
 
 اگر سعی کنیم ...

نوشته شده در چهارشنبه 87/4/12ساعت 1:18 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


نیستی که ببینی چگونه بی تو تنها در غروب دل نواز کوچه باغ عاشقی قدم می زنم

     نیستی که ببینی شب بی تو غم آلود است

 نیستی که ببینی برسرقرار پا به پای آن درخت چنار پیر شدم

     نیستی که ببینی ابرهای عاشق چشمم در نبود تو بارانی است

 نیستی که ببینی گلزار دلم مدتهاست که بیابان شده است و عطش ناک عشق توست

    نیستی که ببینی لعل لبانم بی تو پای آن درخت چنارعشق را به همراه خود به خوابگاه ابدی می برد

 ولی این را بدان شاخه گل رز تو هنوز در دلم سرخ است


نوشته شده در چهارشنبه 87/4/12ساعت 1:17 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

فال عشق

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس