پاییز 1388 - یادداشت های یه آسمونی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یه آسمونی

شیشه ی پنجره را باران شست.
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
میپرد مرغ نگاهم تا دور
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست.

خواب رویای فراموشیهاست
خواب را دریابم،
که در آن دولت خاموشیهاست.
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم،
و ندایی که به من میگوید:
گرچه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است...

... در میان من و تو فاصله هاست
گاه میاندیشم،
- میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری.
دستهای تو توانایی آن را دارد؛
- که مرا،
زندگانی بخشد.
چشمهای تو به من آرامش می بخشد.
و تو چون مصرع شعری زیبا،
سطر برجستهای از زندگی من هستی.
دفتر عمر مرا،
با وجود تو شکوهی دیگر،
رونقی دیگر هست.

میتوانی تو به من،
زندگانی بخشی؛
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی...

...گاه میاندیشم،
خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی، روی تو را
کاشکی میدیدم.

شانه بالا زدنت را،
- بی قید -
و تکان دادن دستت که،
- مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که،
- عجیب!
- افسوس
- کاشکی میدیدم!.
من به خود میگویم:
"چه کسی باور کرد.
"جنگل جان مرا
"آتش عشق تو خاکستر کرد؟...


... با من اکنون چه نشستها، خاموشیها،
با تو اکنون چه فراموشیهاست.

چه کسی میخواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد

من اگر ما نشویم، تنهایم
تو اگر ما نشوی، خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز بر پا نکنیم
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وا نکنیم

من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر میخیزند

من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی

چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی پنجه در پنجه ی هر دشمن

در آویزد..


نوشته شده در پنج شنبه 88/9/19ساعت 2:56 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


برای داشتن یک رویش، یک جهش به آسمان، یک نفس عمیق و یک موفقیت بسیار بزرگ باید به خودت کمک کنی تا قالب فعلی که در آن اسیری، دیوارهایی که عادت‌های گذشته‌ات تو را در خودت گرفتار کرده است را بشکنی. از همین حالا شروع کن.... موفقیت‌های بزرگ تنها با برداشتن اولین قدم آغاز می‌شود. برگه‌ای بردار و نام دیوارها و موانع، عادت‌های غلط و عادت‌هایی که تو را در خود گرفتار کرده است را بنویس. از همین حالا کمک کن که دیوارها و عادت‌های غلط را بلرزانی. با سعی برای انجام ندادن آن‌ها به دیوار‌ها ضربه بزن. بگذار سست شوند...


نوشته شده در سه شنبه 88/9/10ساعت 4:57 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


باور نکن تنهایی ات را ... من در تو پنهانم تو در من

از من به من نزدیکتر تو ... از تو به تو نزدیکتر من

باور نکن تنهایی ات را تا یک دل و یک درد داریم

تا در عبور از کوچه ی عشق بر دوش هم سَر می گذاریم

دل تاب تنهایی ندارد باور نکن تنهایی ات را

هر جای این دنیا که باشی من با توام تنهای تنها ...

من با توام هر جا که هستی حتی اگر با هم نباشیم

حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم

<>
این خانه را بگذار و بگذر با من بیا تا کعبه ی دل

باور نکن تنهایی ات را من با توام منزل به منزل ...


نوشته شده در دوشنبه 88/7/27ساعت 1:36 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما آیا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
چه شبی بود و چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را
از سر شاخه به بانگ هی ، هی
می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را
از درون قفس سرد رها می کردیم

نوشته شده در دوشنبه 88/7/27ساعت 1:20 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


آرزو می کردم
دشت سرشار ز سرسبزی رویا ها را

من گمان می کردم دوستی همچون سروی سرسبز  چارفصلش همه آراستگی ست    من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند

نوشته شده در دوشنبه 88/7/27ساعت 1:19 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


از دلم رست گیاهی سرسبز
سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت
برگ بر گردون سود
این گیاه سرسبز
این بر آورده درخت اندوه
حاصل مهر تو بود
و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
چه امیدی ، چه امید ؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید       دل من می سوزد
       که قناریها را پر بستند
و کبوترها را
آه کبوترها را
و چه امید عظیمی به عبث انجامید......

نوشته شده در دوشنبه 88/7/27ساعت 1:18 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
«عمه کتی»
نوشته شده در دوشنبه 88/7/27ساعت 1:17 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 بیا تا لیلی و مجنون شویم.افسا نه اش با من

بیا با من به شهر عشق رو کن .خانه اش با من

بیا تا سر به روی شانه هم راز دل گوییم.اگر مویت چو روزم شد پریشان شانه اش با من

سلام ای غم.سلام ای آشنای مهربان دل پر پرواز وا کن چون به سوی لانه اش با من

در این دنیای وان افسای حسرتزای بی فردا.خدایا عاشقان را غم مده شکرانه اش با من

مگر دیگر سمندر درون آتش نمیسوزد؟توگرمم کن به افسون گرمی اش با من

چه بشکن بشکنی دارد فلک در کار سر مستان

تو پیمان بشکنی.نشکستن پیمانه اش با من...


نوشته شده در جمعه 88/7/24ساعت 1:20 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند

نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم

ولی افسوس او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا را بخنداند

به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان وگو که او را دوست مدارم

ولی افسوس ز ابر تیره برخی جست و قاصد را میان راه بسوزانید  

 کنون وا مانده از هر جا دیگر با خود کنم نجوا یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند!!!


نوشته شده در جمعه 88/7/24ساعت 1:20 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 

تو را به خاطر

 برای برفی که آب می شود دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم


نوشته شده در چهارشنبه 88/7/15ساعت 1:11 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


   1   2   3   4      >

فال عشق

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس