پاییز 1388 - یادداشت های یه آسمونی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یه آسمونی

بگذار یک بار دیگر

بگذار یک بار دیگر در قلب تو به دنیا بیایم


و پا برهنه در آسمان راه برم

بیا ...

بیا و این هوای دم کرده را کنار بزن!

بوسه های خاک گرفته را از پستو بیرون بیاور!

دستی به صدای خسته ام بکش!

و بگذار یک بار دیگر به تو سلام کنم

بگذار کلمات مرده ام در صدفهای صورتی جای دهم

و آنقدر نگاهت کنم

که گونه هایم به رنگ نارنجها شوند

و بگذار قبل از انکه آخرین سیب به زمین بیفتد

نام تو را یاد بگیرم


نوشته شده در چهارشنبه 88/7/15ساعت 12:46 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


چه روزگار درازی
در انتظار تو بوده ام
بنشین و
مرا پاک کن
از گرد آفتاب پوک
که بر سر من باریده است
چه روزگار درازی
در انتظار دست های تو بوده ام.
آرامتر!
این تندیس غبار
به سر انگشتی
فروخواهد ریخت،
دست از من بدار
می خواهم تو را
 از جان بنگرم
 زان پیشتر
که به لرزش آهی
 خاکستر شوم...

شمس لنگرودی


نوشته شده در چهارشنبه 88/7/15ساعت 12:43 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 زمان گویی دیر کرده باشد،
طاقتش از پاییز طاق شده
خم کوچه زمستان را که رد کند
رد پای تو را می توان دید
برف ها را
برای نفس کشیدن غنچه ها کنار می زنی
قناری را آواز می خوانی
و
چکاوک را می سرایی
تجلی واقعیت را در شکوه طبیعت می بینی
چون بهار سبز می رویی
طراوت باران را می باری
تا سرودشادی ها راجاری شوی
اما زمان در پاییز قلبم سکوت کرده!
به یغما برده خاطرات مهربانی را
می دانم نمی شناسی!
همین حوالی در کوچه باغ اندوه!
به نظاره نشسته ام برگریزان دل پاییزی ام را
تهی از هر چه سبزی ،
هر چه لبخند،هر چه زیبایی
ثانیه ها متفرق نمی شوند،
روزها هفته وار می گذرند
کاش می شد تنهایک نسیم بهاری،
دست زمان را در پاییز قلبم رها کند

نوشته شده در چهارشنبه 88/7/15ساعت 12:42 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


به خارزار جهان،گل به دامنم،با عشق.
صفای روی تو
،تقدیم می کنم با عشق.

درین سیاهی و سردی بسان آتشگاه،
همیشه گرمم همواره روشنم با عشق.

همین نه جان به ره دوست می فشانم شاد،
به جان دوست،که غمخوار دشمنم با عشق.

به دست بسته ام ای مهربان،نگاه مکن
که بیستون را از پا درافکندم،با عشق
.

دوای درد بشر یک کلام باشد و بس
که من برای تو فریاد می زنم:با عشق

                          فریدون مشیری


نوشته شده در چهارشنبه 88/7/15ساعت 12:40 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


خورشید از میعادگاه نخست، باز آغاز سفر می‌کند؛ سفری که سوغاتش برای زمینی‌های منتظر، فرصت دیگری است تا محبت را در گره بین دستهاشان بکارند و دل به استقبال نیکی، آیینه بند ! ان کنند. لبخند خورشید بی‌جواب نماند وقتی سرک می‌کشد به این خانه.
نوشته شده در چهارشنبه 88/7/15ساعت 12:35 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


شکایتی بامن نیست
اگر گله ی خشونت جاده ها با تست
من این سالهای غبارین را
در رنگ فراموشکار نگاهت
باور کرده بودم!

نوشته شده در چهارشنبه 88/7/15ساعت 12:34 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


لیز خوردن بهترین بهونست برای اینکه دستای اونی که دوسش داری محکمتر بگیری
نوشته شده در سه شنبه 88/7/14ساعت 3:8 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 

ملا نصر الدین به خونه ی مرد ثروتمندی می ره تا برای فقرا صدقه جمع کنه. کلفتی در رو باز می کنه و ملا نصر الدین قضیه رو به او می گه، کلفت بعد از چند دقیقه برمی گرده و می گه: اربابم خونه نیست.

ملا نصر الدین می گه: اشکالی نداره به او بگو دفعه ی بعد که خونه نیست، سرش رو پشت پنجره جا نگذاره آخه آدم فکر می کنه داره دروغ می گه.


نوشته شده در سه شنبه 88/7/14ساعت 2:54 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


 

شب آرامی بود

 می روم در ایوان، تابپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جارست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!!!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را ،  خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است ، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی

ظرف امروز ، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با ، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک ،

به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود

زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر

زندگی ، باور دریاست در اندیشه ماهی ، در تنگ

زندگی ، ترجمه روشن خاک است ، در آیینه عشق

زندگی ، فهم نفهمیدن هاست

زندگی ، پنجره ای باز،  به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست

آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندی ست

زندگی ، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر ، که مرا گرم نمود

نان خواهر ، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.


نوشته شده در سه شنبه 88/7/14ساعت 2:54 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


توی دنیا هیچ کسی هم نفسم نیست

حتی وقتی گم می شم دلواپسم نیست

توی قلب هیچ کسی جایی برام نیست

توی قلبم همیشه جای تو خالیست!


نوشته شده در سه شنبه 88/7/14ساعت 2:54 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


<      1   2   3   4      >

فال عشق

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس