یادداشت های یه آسمونی
یادم می آید کودکیهایم را و در آن موقع بود عشق را فهمیدم خوب یادم می آید در موسم آواز کلاغ نیلوفر تنهایی خود را -در سبزترین فصل حیات- به تنم پیچیدم لیک در حوصله ی امروز و اطاقی که در آن جز صدای اکسیر سکوت هر چیزب بی معنی است اما پنجره ای دارد که از آن سایه ی دوست می تابد.......... رسم دنیاست.........جدایی. سلامی پر احساس و جوابی پر از دلهره و نگاهی عشقانه و همان جمله معروف: هزار عهد کردند خوبان یکی وفا نکند و همان رسم معروف : بی وفایی. هوایی ابری غروبی دلتنگ خانه ای خالی وباز هم حضور تلخ جای خالی تو. آمدنت زیبا و رفتنت زیباتر و جوابت بی دلیل. و بی تو روزهایم تاریک شبهایم بی مهتاب و زندگی بی معنا. خواستم فراموشت کنم دیدم قصه ام بی پایان وتنفس نا ممکن. و بعد از تو صدایم گرفته و اشکهایم بی پایان وهنوز هم چشم به گریه را دوست دارم. از همه ی خطوط جهان دو خط را به یادگار نگه داشته ام:
راه آمدنت
خط افق... آن جا که تو آسمان را برای من به زمین دوخته بودی.
خط کنار لبهایت... آن جا که من زندگی را به خنده تو سنجاق کرده بودم.
...
عشق من سایه ای بیش نبود.
تو در برابرم ایستادی
و همه جا تاریک شد.
...
کاش نامنت را بر قلوه سنگی نوشته بودم تا حالا در جیب بالاپوشم می گذاشتم و تا کنار زنده رود قدمی می زدم...
اما نامت را بر باد نوشتم و حالا جهان از غوغای توفان و دستهای من در خالی جیب هایم می لرزند.
...
اکنون می پندارم عشق تو خود مرگ بود در کالبد زندگی.
آمد و مرا به خود خواند و در خود فرو برد و رفت.
حالا من در مرگی به درازنای زندگیم مرده ام.
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جاییست
پشت هیچستان رگهای هوا ،پر قاصدهایی است
که خبر می آرند، از گل واشده دورترین بوته خاک
روی شن ها هم ،
نقش سم اسبان سواران ظریفیست که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است :
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود ،
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی ، سایه نارونی تا ابدیت جاریست
به سراغ من اگر می آیید ،
نرم و آهسته بیایید ، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من ...