در مزایای آوکادو
به سراغ کتابهای مختلف رفتم. خیلی حال نکردم. کم کم داشت از یادم می رفت حرفهای آن روز
آن وقت ها اگر هفته ای بدون صدای دکتر اسدی بر من می گذشت احساس می کردم که انرژی کافی برای ادامه را ندارم.
شب جمعه ها و حسینیه حاجیان میعاد من با استاد صبور و دوست داشتنی بود.
یک شب قبل از صحبت پیش دکتر نشستم و از حال و روزم گفتم. گفتم خراب خرابم درست مثل همین روزها
انگار که روزها ناگزیر از تکرارند...
گفتم هفته ای 3 جلسه دارم ولی همه این جلسات ذره ای به خدا نزدیکم نمی کند که هیچ، بیشتر احساس دوری می کنم...
] در آن میان حرف هایی رد و بدل شد راجع به جلسات که از نقل آنها معذورم[
دکتر اندکی تامل کرد و گفت توحید پیش کی خوندی؟
گفتم نخوندم.
گفت گیر کار همین جاست.
گفتم توحید را از که بگیرم.
دکتر وقتی گیر میداد خیلی باحال بود ! یه دفعه تند می شد...
گفت : تا کی می خواهی آویزون این استاد و اون استاد باشی ... برو در خونه اصل کاری
توسل کن .
اگر قرار باشد که چیزی یاد بگیری باید کاری کنی که خودشان استاد را بفرستند دنبالت. استاد اگر کسی داشته باشد برای یاد دادن رهایش نمی کند. برو توسل کن.
شیرین ترین سال معنوی من آن سال بود. شب های احیا، نیمه شعبان و ... جایتان خالی اواخر عید مشرف شدیم عتبات و به جرات تنها حاجتم همین بود در همه حالات ...
و هدیه ی الهی برایم در بازگشت مهیا بود.
استادی که به من رازهایی آموخت که زندگی ام را زیر و رو کرد.
چه فایده...
آن وقتها که رستگارانی بودم و در جمع برادران حزب اللهی بودم. معلمی داشتم که با وجود اختلاف عقیده هنوز هم ارادت بسیاری به او دارد. -آقای علی مدد-
آن وقتها معرفت امام عصر آقای بنی هاشمی را با حاج محمود جوهرچی می خواندم. و کوهر قدسی برای اولین بار در نمایشگاه کتاب عرضه شده بود. از ارتباطاتم استفاده کردم و مدرسه رو پیچوندم و رفتم نمایشگاه...
وقتی برگشتم بچه ها سر امتحان شیمی بودند. سال سوم دبیرستان بود و من از شیمی پیاده ی پیاده .
نشستم و به سؤالات نگاه کردم. آنها را که بلد بودم به شیوه خاص خودم که از باگ تصحیح برگه آقای ادهمی استفاده می کردم نوشتم و به فکر فرو رفتم...
آقای علی مدد آن سال مشاورمان بود. کنارم نشست . گفت: از چی خریدی ؟ گفتم گوهر قدسی معرفت ! کمی برایش توضیح دادم. حرفی زد که به نظرم خلاصه دیدگاه مرحوم حلبی و اساتیدش در معرفت شناسی بود!!
ناگهانی گفت: آوکادو خوردی تا حالا؟
گفتم نه!
گفت: می دونی چیه؟
گفتم نه!
گفت یه میوه از مرکباته که شکل آناناسه ! اما توش مثل نارنگیه . مزه اش مثل گلابیه. ماده اصلی ساخت بستنیه...
کلی توضیح داد بعد گفت فهمیدی چیه؟ گفتم آره. گفت می دونی چه مزه ایه؟ گفتم نه! گفتم معرفت هم همینجوریه . تا نخوری نمی دونی چه مزه ایه...
بگذریم ...
دفعه دیگه برات سعی می کنم بهتر بنویسم.