یادداشت های یه آسمونی
می پرسی تو را دوست دارم؟ حتی اگر بخواهم پاسخ دهم نمی توانم مگر می شود با کلمات ، احساس دستها را بیان کرد؟ مگر ممکن است با عبارات شرح داد که آن زمان که با دیدگان پر اندیشه و روشن بین به من می نگری چه نشاط و لطفی دلم را فرا می گیرد ؟ می پرسی تو را دوست دارم ؟ مگر واقعا" پاسخ این سوال را نمی دانی ؟ مگر خاموشی من ، راز دلم را به تو نمی گوید ؟ مگر آه سوزان از سر نهان خبر نمی دهد ؟ راستی آیا شکوه آمیخته به بیم و امید ، که من هر لحظه هم می خواهم به زبان آورم و هم سعی می کنم که از دل بر لبم نرسد ، راز پنهان مرا به تو نمی گوید ؟ عزیز من ! چطور نمی بینی که سراپای من از عشق به تو حکایت می کند ؟ همه ذرات وجود من با تو حدیث عشق می گویند ، بجز زبانم که خاموش است امشب که سقف بی ستاره اطاقم بر سرم سنگینی میکند ماندهام که از چه بنویسم از انهایی که درروز با من بودند و امروز رفته اند و یا از تو که همیشه حرفهایی مرا می خوانی؟ از چه بنویسم؟از اسمانی که همیشه در حال عبور است یا از دلی که سوتو کور است؟از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟از خاطراتی که با تو در باران خیس شد؟یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟از چه بنویسم از نامه های که هیچو قت بسویت نفرستادمیا از ترانهای که هرگز برایت نخواندم؟ از چتری که هرگز زیر ان نایستادیم یا ار بدرودی که هرگز بر زبان نیاوردیم؟من عاشق بیابانی هستم که هرگز قسمت نشد با هم در ان قدم بزنیم من دل بسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را رویش حک کنیم.من منتظر پنجرهای هستم که عطر تو را دو باره بمن نشان دهد. من دیوانه ی ساقه یک پر سیاوشانم که اولین بار در خواب سپید تو رویید.ای عشق نا گزیر اگر قرار باشد بنویسم باید در همه ی سطر های دفترم حظور داشته باشی نفسهای تو می تواند برگ برگ دفترم را از پاییز پاک کند من بی قرار حرفهای که هزاران سال دیگر در یک بعد از ظهر افتابی با من خواهی گفت من از اولین روز افرینش چشم به راه نگاه جذاب توام کی مرا می بینی خدایا در کلبه محقر درویشان انچنان چیزیست که در بارگاه ملکوتی تو نیست چون ما چن تویی در بارگاه داریم و تو چون خودی در بارگاهت نداری در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخن گوی تو ام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی تو ام
گیسوان تو
پریشان تر از اندیشه من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطر آلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
در شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه عمر سفر میکردم ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی مدتها تمنای سفر به نقطه ای ناشناخته و دور صبر و تحملی واسم نذاشته بود تا اینکه سفر رو شروع کردم . . . به امید شناخت ... به امید بزرگ شدن وسیع شدن به امید رسیدن . . . گر همسفر عشق شدی مرد سفر باش . . . چنین که همت مارا بلند ساخته اند عجب که مطلب ما در جهان شود پیدا شاید اگر آمار بگیریم این سه کلمه پر طرفدارترین پرکاربرد ترین و رایج ترین کلماته در فرهنگ واژه های فرزندان آدم و حوا " عشق " "عاشق " " معشوق" هیچ فکر کردی چرا ؟ نه ! نه ! نیازی به پژوهش و تحقیق نیست . نیازی نیست ... نه به روانشناس نه به جامعه شناس نه به آمار دان و . . . کافیه به خودمون نگاه کنیم . . . گیج نشو می گم هیچ تا حالا پرسیدی چرا وقتی مولکول آب رو تجزیه می کنن اکسیژن تولید میشه ؟؟ ساده است . . . آب از اکسیژن تشکیل شده !!! حالا چرا ما فرزندان آدم و حوا از عشق حرف می زنیم ؟ چون از این اکسیر این جوهر ساخته شدیم باور کن باور کن هر اتفاقی در عالم ، به این عنصر ربط داره اگه زیباییه به خاطر وجود "عشق" است و بس و اگه زشتی و پلیدیه به خاطر نبود " عشق " است و بس . . . می دونی آتیشی که ما رو تجزیه می کنه چیه ؟ (طفلکی فرزندان آدم و حوا . . . ) آتیشی که از بدو رورد به این دنیا ما رو احاطه کرد ؟ عشق هجران زده . . . (هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان !!!) اگه می پرسی چه کسی ؟ که هیچی نگم . . . اما اگه حس کردی ... فکر نکنی به این راحتی هاست ؟ فکر نکنی نعمت این آتیش تا همیشه هستااااا ؟ نه ! نیست تا وقتی بچه ایم گرمای این آتیش ما رو به عنصر اولیمون تجزیه می کنه آثارش چیه ؟ اینکه همه بچه ها رو دوست دارن ،خواستنی و پاکیم میگن معصوم و پاک مثله ؟ " بچه ها " اما بزرگتر که بشیم وظیفه ماست که این آتیش رو نگهش داریم و نذاریم خاموش بشه چون اینطوری دیگه هیچ خوبی و زیبایی نه زاده میشه و نه کسی از با ما بودن احساس خوبی داره و لذت می بره زشت می شیم ! همه ازمون فرار می کنن سیاهی خودخواهی ، تاریکمون می کنه می دونی ؟ این دنیای ما گرم نیست . منظورم دقیقا همین عالم ماده است و بس فکر میکنی گرمه؟ نیست! خیلی سرده این دنیا تما م وقت زمستونه اگه الان سرما رو حس نمی کنی به خاطر وجود همون آتیشه عزیزم !!! سرما چو گشت غالب هیزم بنه در آتش هیزم دریغت آید ؟ هیزم به است یا تن ؟ نقش فناست هیزم عشق خداست آتش در سوز نقشها را ای جان پاکدامن حالا فهمیدی چرا اینقدر همه جا از عشق حرف می زنن ؟ چرا 99% وبلاگها این کلمه رو در خودش داره ؟ چرا تو فرهنگ ما این کلمه پرکاربرده ؟ اما فکر نکن عشق ، مطلقه یعنی عشق یه رنگه مثلا قرمز یا یه شکله مثل گل نه نه عشق ، یه استاد و معلمه تا به ما آگاهی و درک و شعور بده و به جایی که حقمونه برسونمون کلاسهای این استاد یکی دو تا نیست هزاران هزار سطح داره که در هر سطحش یه چیزی می فهمیم و در هر سطح به یه درجه خاصی از درک و آگاهی می رسیم بستگی داره چطور شاگردی باشیم ، من فکرمیکنم باید تا جایی که زمان داریم از کلاسهاش استفاده کنیم و نخوایم مثل بچه ها تو یه کلاس بمونیم و یا زود خسته بشیم اما دوستی که فرمودن موضوع وبلاگ مشخص بشه موضوع " عشق. . ." چهره های مختلف و سطوح مختلف. مطالب آموخته شده در کلاسهای مختلف استاد محترم جناب "عشق" راستی شما کلاس چندمی ؟ وقتی تو نیستی چونانکه بایدند نه بایدها... مثل همیشه آخر حرفم وحرف آخرم را عمری است لبخندهای لاغر خود را دردل ذخیره می کنم: باشد برای روز مبادا! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هرچه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درستمثل همین روزهای ماست اما کسی چه می داند؟ شاید امروزنیز روزمبادا باشد! وقتی تونیستی نه هست های ما چوانکه بایدند نه بایدها... هرروز بی تو روز مباداست! برای تولد او که نمی دانم کیست اما قلبم گواهی مهرش را میدهد و روحم گواهی حقانیتش را برای تولد او که نمی دانم کیست اما می دانم با تمام وجود که حضور دارد و روزی حضورش را آشکارتر از این نیز میکند می آید تا بوسه خدا باشد برگونه هر مظلومی هر رنج دیده ای شاید کلیشه ای شد اما به همین راحتی است... وقتی تو نیستی چونانکه بایدند نه بایدها... مثل همیشه آخر حرفم وحرف آخرم را عمری است لبخندهای لاغر خود را دردل ذخیره می کنم: باشد برای روز مبادا! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هرچه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درستمثل همین روزهای ماست اما کسی چه می داند؟ شاید امروزنیز روزمبادا باشد! وقتی تونیستی نه هست های ما چوانکه بایدند نه بایدها... هرروز بی تو روز مباداست! برای تولد او که نمی دانم کیست اما قلبم گواهی مهرش را میدهد و روحم گواهی حقانیتش را برای تولد او که نمی دانم کیست اما می دانم با تمام وجود که حضور دارد و روزی حضورش را آشکارتر از این نیز میکند می آید تا بوسه خدا باشد برگونه هر مظلومی هر رنج دیده ای شاید کلیشه ای شد اما به همین راحتی است...
نه هست های ما
با بغض می خورم
نه هست های ما
با بغض می خورم