یادداشت های یه آسمونی
دیر زمانیست که رخ ماه تو را در فراق بودنت گم کرده ام در نبودت در کنار لحظه ها،لحظه های بی تو را سر کرده ام لحظه لحظه بی تو بودن در دلم غمها نهاد بغض سردی در گلویم جا نهاد غم دور از تو بودن شوق پرواز و پریدن را ز بالهایم گرفت تک درخت آرزو را از میان باغ رویاها گرفت در حضورت من دلم تنهاترین تنها نبود این دل غمزده ی تنهای من آواره ی دلها نبود شوق دیدار تو دارم بی قرارم چه کنم ؟ پر پرواز ندارم بی امانم چه کنم ؟ کاش فاصله این واژه ی بیگانه در میان ما نبود لااقل در میان فاصله غصه و رنج و غم و آهی نبود ای وجودت مشعل را دراز زندگی ای حضورت در وجود مشکلات چاره ساز زندگی ای دلم،ای روشنی بخش دل تاریک من ای غروب غصه ها و مرحم اندوه من چرا زودترنمی آیی؟ چرا زودتر نمی آیی و لبخند حضورت را بر لبم نمی فشانی چرا زود تر نمی آیی تو که می دانی با حضورت غصه ها را می نشانی می نشانی غصه ها را،می فشانی بر دلم عشق و صفا را می دهی شوق و امید وصال،از فراسوی زمان را در حضورت جاده ها را سبز سبز،جنگل باغ زمستان را قشنگ،بالها را شوق پرواز و پریدن،غصه ها را شوق دوری،التیام زخمهای رنج و غم،مرهم بغض گلو زندگی را بدون درد بی قراری طی خواهم نمود.
آمدی از شهر باران
ناگهان از هر جوانه
گل بر آمد چون بهاران
ای تو از نسل بهاران
ای امید سبزه زاران
ای صدایت پاک و معصوم
چون سرود چشمه ساران
ای نگاه تو همیشه
مثل دریا بیکرانه
ای بلند گیسوانت
خوشترین شعر شبانه
ای که نامت در زمانه
گشته در خوبی فسانه
کرده اینک در دل من
آتش عشق تو خانه
ای که نامت بر لب من
معنی خوب سرودن
خوشترین ایام عمرم
لحظه های با تو بودن
قلب امید در بدرومات من شکست
سر گشته و برهنه و بی خانمان ، چو باد
آن شب ،رمید قلب من ، از سینه و فتاد
زار و علیل و کور
بر روی قطعه سنگ سپیدی که آن طرف
در بیکران دور
افتاده بود ،ساکت و خاموش ، روی کور
گوری کج و عبوس و تک افتاده و نزار
در سایه ی سکوت رزی ، پیر و سوگوار
بی تاب و ناتوان و پریشان و بی قرار
بر سر زدم ، گریستم ، از دست روزگار
گفتم که ای تو را به خدا ،سایبان پیر
با من بگو ، بگو ! که خفته در این گور مرگبار ؟
کز درد تلخ مرگ وی ، این قلب اشکبار
خود را در این شب تنها و تار کشت ؟
پیر خمیده پشت ؟
جانم به لب رسید ، بگو قبر کیست این ؟
یک قطره خون چکید ، به دامانم از درخت
چون جرعه ای شراب غم ، از دیدگان مست
فریاد بر کشید : که ای مرد تیره بخت
بر سنگ سخت گور نوشته است ، هر چه هست
بر سنگ سخت گور
از بیکران دور
با جوهر سرشک
دستی نوشته بود
آرامگاه عشق