یادداشت های یه آسمونی
وقتی که باد آرامتر شد از شاخه های دیگری پایین امد گفت: کشک آنها را می دهم، خلاصه وقتی که از درخت به زیر آمد شاد و خندان گفت: کشک چه و پشم چه. این مثال درباره کسانی است که هنگام گرفتاری خدار ا می خوانند و وقتی که از گرفتاری نجات یافتند همه را از یاد می برند. برای تو و رنجهایت برای شانه های نحیف من از کدام جاده به سوی تو بیایم با کدام کفش؟ می آیم و به کوچه ای می رسم کوچه ای بن بست که همه درها در آن بسته است نام تو را می پرسم ستاره ای پاسخم را می دهد و ناگهان همه درها باز می شود دلی نیلوفری دارم،پری بالیدنی امشب شبی دیگر،شبی شب تر،شبی از روز روشن تر شبی پرتاب و تب دارم،تبی تابیدنی امشب نه در خوابم ، نه بیدارم،سراپا چشم دیدارم که می آید به دیدارم،زنی نادیدنی امشب مشام شب پر از بوی خوش محبوبه های شب شبی شبدره شبی شب بو،شبی بوییدنی امشب زنی با رقص آتشباد،از این ویرانه خاک آباد می آید گردبادآسا،به خود پیچیدنی امشب زنی با مویی از شب شب ترو رویی زشبنم تر میان خواب و بیداری،چو رویا دیدنی امشب برایش سفره تنگ دلم را می گشایم باز بساطی گل به گل رنگین،بساطی چیدنی امشب قیصر امین پور نازنینم! هر دو عالم به نگاه تو چو از کف بدهم، شاد باشم که در اقلیم تو آن هیچکسم ، گرم این تحفه نظر ناید و ناچیز افتد، لب به دندان گزم و یک ((دل درویش )) بسم!