یادداشت های یه آسمونی
درین سیاهی و سردی بسان آتشگاه، همین نه جان به ره دوست می فشانم شاد، به دست بسته ام ای مهربان،نگاه مکن دوای درد بشر یک کلام باشد و بس فریدون مشیری
به خارزار جهان،گل به دامنم،با عشق.
صفای روی تو،تقدیم می کنم با عشق.
همیشه گرمم همواره روشنم با عشق.
به جان دوست،که غمخوار دشمنم با عشق.
که بیستون را از پا درافکندم،با عشق.
که من برای تو فریاد می زنم:با عشق
نوشته شده در چهارشنبه 88/7/15ساعت
12:40 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |