یادداشت های یه آسمونی
.....سوی منزلگه ویرانه خویش
...........به خدا می برم از شهر شما
..................دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
......شستشویش دهم از رنگ گناه
...........شستشویش دهم از لکه عشق
..................زین همه خواهش بیجاوتباه
می برم تا ز تو دوریش سازم
.....ز تو ای جلوه امید محال
...........می برم زنده بگورش سازم
.................تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد. می رقصد اشک
.....آه.بگذار که بگریزم من
...........از تو ای چشمه زرین گناه
..................شاید آن به که بپرهیزم من
به خدا غنچه شادی بودم
.....دست عشق آمدو از شاخم چید
...........شعله آه شدم. صدافسوس
..................که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
.....می روم. خنده به لب. خونین دل
...........می روم از دل من دست بدار
....................ای امید عبث بی حاصل