یادداشت های یه آسمونی
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق به نام دوست گشائیم دفتر دل را حاصل عمرم سه سخن بیش نیست چنان با نیک و بد سر کن، که بعد از مُردنت عُرفی عدالت کن که در عدل آنچه یکساعت به دست آید روز شادی همه کس یاد کند از یاران خواجوی کرمان آب حیات من است خاک سر کوی دوست رهرو آن نیست که گَه تند و گَهی خسته رود شمع سه گونه کار می آموزم شیر عشقیم و به خود پوست بدرّیم ز رَشک طاعت از دست نیاید گُنهی باید کرد
آن دلی کز تو نلرزد، به چه ارزد؟ ای عشق
عماد خراسانی
به فَرّ عشق فروزان کنیم منزل را
نظام وفا
خام بُدَم، پخته شدم، سوختم
مولوی
مسلمانت به زَمزَم شوید و هندو بسوزاند
عُرفی شیرازی
میسّر نیست در هفتاد سال اهل عبادت را
صائب تبریزی
یار آنست که ما را شب غم یاد کند
گر دو جهان خُرمیست، ما و غم روی دوست
سعدی
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
می گریم و می گدازم و می سوزم
مسعود سعد سلما
گر دَمی شیرِ فلک بگذرد از بیش? ما
وثوق الدول
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
نشاط اصفهانی