یادداشت های یه آسمونی
صدای زوزه باد از پس آن کوه می آید
زمین قهر است با دستان باران
ستاره می درخشد ، نورش اما در پس حیرانی مهتاب گم گشته
و دریا رنگ می بازد میان دست های بی فروغ شب
درخت اما نگاهش رو به باران است ، تمنا می کند آبی
و گلدان های پیچک پشت پرچین خیال از آب لبریزند
و در آنسوی باران چشمه ها در حسرت دیدار مرداب زمین غم در بغل دارند
یکی باید بیاید
سواری با سپیدی همچو باد از راه
یکی باید نوازش های باران را به روی خاک بفشاند
یکی باید بیاید
یکی از جنش نور ماه یا مهتاب
یکی باید صدای له له جان زمین را پیش باران مست بگشاید
یکی باید بیاید
مسیحی باید از آغوش شب بیدار گردد
تا که دستان زمین و آب را آرام بفشارد
.............
و اکنون قهر را پایان دیگر است
صدای باد می آید و ابر آرام می نالد
درختان از نوای آب لبریزند
زمین با وحشتی دلگیر ، آب می نوشد
ستاره نور می افشاند و مغرور می خواند