یادداشت های یه آسمونی
بیتو، سی سال، نفس آمد و رفت،
این گرانجان پریشان پشیمان را.
کودکی بودم، وقتی که تو رفتی، اینک،
پیرمردیست ز اندوه تو سرشار، هنوز.
بیتو، سی سال، نفس آمد و رفت،
این گرانجان پریشان پشیمان را.
کودکی بودم، وقتی که تو رفتی، اینک،
پیرمردیست ز اندوه تو سرشار، هنوز.
شرمساری که به پنهانی، سی سال به درد،
در دل خویش گریست.
نشد از گریه سبکبار هنوز!شرمساری که به پنهانی، سی سال به درد،
در دل خویش گریست.
نشد از گریه سبکبار هنوز!
نوشته شده در شنبه 87/7/27ساعت
11:54 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |