یادداشت های یه آسمونی
دلم را می نویسم. دلی که اگر یک روز نام تو را زمزمه نکند سرد می شودو کجایی تا ببینی هر شب کلمه هایم لب پنجره می نشیینند و برای نسیمی که با یاد چشمانت از کوچه می گذرند یک بیت عشق می خوانند. کجایی تا ببینی غزل هایم بی تو چه سوت وکورندو فریاد از این روز های بی تو بودن. این روز های سنگی. فریاد از لحظه هایی که نام تو را فراموش کنند
روزی که دانه های فاصله را در حجم خالی دستانت ریختم نگاهت بوی گریه گرفت اما لبخندت را از من دریغ نکردی تا باور کنم باور رفتنم برایت بی دلیل ترین دلیل هاست. اما حال تو نیستی و من به یاد چشمانت کنار پنجره اندوه مانده ام و روییدن گل های غم را در قلبم احساس می کنم. تو نیستی و من در وحشت شب های تنهایی غصه کوچ پرستو ها را در خود زنده میکنم
مرا در این قحطی محبت به حال خود وا مگذار