یادداشت های یه آسمونی
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخن گوی تو ام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی تو ام
گیسوان تو
پریشان تر از اندیشه من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطر آلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
در شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه عمر سفر میکردم
نوشته شده در پنج شنبه 87/6/28ساعت
10:34 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |