یادداشت های یه آسمونی
آن روز که دلت پیش دلم بود گرو ...دامان مرا سخت گرفتی که نرو.... حالا که دلت به دیگران مایل شد...کفش کج من راست نهادی که برو سخن را نمی دانم چگونه آغاز کنم نمیدانم از سینوس چشانت بگویم یا از کسینوس لبانت ولی فقط این را می دانم که تو مرا در مثلث دستهای خود اسیر کردی و باید بصورت یک اتحاد مزدوج با من ازدواج کنی واگر بخواهی از دستانم بگریزی من تو را زیر رادیکال ملاقات خواهم کرد امشب فهمیدم ماه رنگ پریدگی خود را پشت ابر سیاه مخفی میکند!!! ماه خجالتیست شنو همسفر من .... باهم رهسپار راه دوریم .... با هم لحظه ها را گریه کردیم .... ما در صدای بی صدای گریه بودیم ..... ما از عبور تلخ لحظه قصه ساختیم .... شاید در این راه اگر با هم بمانیم ..... وقت رسیدن شعر خوشبختی بخوانیم سر کلاس ریاضی بود که استاد اومد دو خط موازی رو تخته کشید. خط پایینی نگاهی به خط بالایی انداخت و در دل خود عاشقش شد. خط بالایی نگاهی به خط پایینی انداخت و در دل عاشقش شد. در همین هنگام بود که استاد داد زد دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند