یادداشت های یه آسمونی
بررسی سرشت معرفتهای اعتباری و از جمله معرفت سیاسی و تفاوتهای آن با معرفتهای حقیقی بحث جدیدی در معرفت شناسی اسلامی است، به طوری که شهید مطهری حتی ادعا میکند که برای اولین بار به وسیله علامه طباطبائی نه تنها در تاریخ فلسفه اسلامی، بلکه در تاریخ فلسفه غرب مطرح شده است( مطهری، 1378، 232 و طباطبائی و مطهری، 1375، 37). این نظریه ابتدا در رساله اعتباریات به سال 1318 شمسی بیان شد( طباطبائی، 1362). علامه طباطبائی برای بار دوم این نظریه را در کتاب انسان در دنیا هنگام اقامت در موطن خود بیان میکند( طباطبائی، 1369، 41- 49)؛ و درنهایت در سالهای دهه 1330 شمسی در حوزه علمیه قم آن را مطرح کردند( طباطبائی و مطهری، 1375). نظریه اعتباریات عملی علامه یک بار دیگر به وسیله آیه الله جوادی آملی توضیح و تشریح گشت(جوادی آملی، 1377، 383- 405). اینک به بررسی روش شناسی بر اساس نظریه اعتباریات عملی میپردازیم. معتقدان به دوآلیسم روش شناختی نیز مانند وحدت گرایان، هر معرفت بشری اکتسابی را - در این جا معرفت سیاسی- مسبوق به معرفت حضوری شهودی میدانند. از آن جا که هر معرفت متشکل از یک سری تصورات و مفردات، یک سری گزارهها و احکام و یک سری قیاسات است، میتوان معرفت سیاسی را دو قسمت مورد بررسی قرار داد: اول: مفاهیم و تصورات معرفت سیاسی مفاهیم معرفت سیاسی هر چند مفاهیمی فرضی و قراردادی هستند و همتایی خارج ازذهن ندارند– مفاهیم اعتباری- و ذهن آنها را از پیش خود خلق و و ضع میکند، اما قدرت مدرکه انسان چنین قدرتی را ندارد که ازپیش خود تصویری بسازد، چه آن تصویر خارجی مصداق خارج از ذهن داشته باشد و چه نداشته باشد. به این ترتیب تا زمانی که قوه مدرکه آدمی با یک واقعیت، اتصال وجودی پیدا نکند نمیتواند تصویری از آن بسازد و فعالیتی که ذهن از خود نشان میدهد عبارت ازانواع تصرفاتی است که در آن تصویرات میکند.(طباطبائی و مطهری. همان، 394) پس از این جهت تفاوتی میان مفاهیم حقیقی و فلسفی نیست زیرا هیچ یک از ادراکات اعتباری عناصر جدید و مفهومات تازهای در برابر ادراکات حقیقی نیستند که بر ذهن عارض شده باشند و ما ناچار باشیم راه ورود به آنها را به ذهن توجیه کنیم، بلکه هر یک از این مفاهیم را که در نظر بگیریم خواهیم دید که بر حقیقتی استوار است و یک مصداق واقعی و نفس الامری دارد که نسبت به آن مصداق، حقیقت است و عروض آن مفهوم برای ذهن از راه همان مصداق واقعی است، تنها تفاوتی که درباره مفاهیم معرفت سیاسی نسبت به مفاهیم حقیقی هست این است که انسان برای رسیدن به منظور و مقصود عملی خود در ظرف توهم خویش چیز دیگری را مصداق آن مفهوم فرض میکند. به این ترتیب آن مصداق جز در ظرف توهم همان فرد مصداق آن مفهوم نیست و در حقیقت این عمل خاص ذهنی که نام آن اعتباراست ونوعی بسط و گسترشی است که ذهن بر اساس عوامل احساسی و انگیزههای حیاتی در مفاهیم حقیقی انجام میدهد. تا به این جا استدلال وحدت گرایان روش شناختی با دوآلیسمهای روشی یکسان است. اما در ادامه ماجرا، دوآلیسمهای روش شناس معتقد هستند که این تصرف و فعالیت همانند فعالیتی است که ذهن در روند تفکردرباره مفاهیم حقیقی انجام میدهد با این تفاوت که تصرفات معرفت سیاسی تحت تاثیر تمایلات درونی و احتیاجات زندگانی – به صورت اردای یا غیر ارادی- واقع میشود و با تغییر آنها تغییر میکند در حالی که تصرفات ذهن در مفاهیم حقیقی از نفوذ این عوامل آزاد است. به این بیان آشکار است که مفاهیم معرفت سیاسی از مفاهیم حقیقی اخذ و اقتباس شده است.(طباطبائی و مطهری. همان، 395) دوم: حکم یا گزارههای معرفت سیاسی پیدایش تصدیقات وگزارهها و قیاسات معرفت سیاسی، موخر بر تصدیقات غیر تجربی است؛ تصدیقاتی که به منزله بدیهیات اولیه تصدیقیه درفلسفه نظری است همانها که مهدی حایری آنها را مستقلات عقلیه نامید. پیدایش اصول و مبادی عقلی در معرفت سیاسی و اعتباریات عملی دیگر، معلول عوامل حیاتی یا اجتماعی است. ویژگیهای این اصول عبارتند از: - این اصول بدیهی عقلانی مولود تجربه نیستند( همان گونه که نظریه منطق تعقلی نیز این را میپذیرد) - پیدایش اصول بدیهی اولیه عقلانی درمعرفت سیاسی همواره متناسب و مرتبط با محیط طبیعی و اجتماعی انسان است و با تغییراین دو محیط قهرا تغییر و تبدیل پیدا میکند( همان طور که نظریه منطق تجربی معتقد است) . بنا بر عقیده دوآلیسمهای روشی، دو اصل بالا اولا در نزد همه مردمان یکسان نیستند و ثانیا وضع ثابت و یکنواختی ندارند بلکه با احتیاجات و مقتضیات زندگی آنان مرتبط هستند. - اصول و مبادی عقلی معرفت سیاسی، احکامی وضعی( اصول موضوعه) هستند که ذهن به منظور سازگار ساختن انسان با محیط زندگانیاش آنها را وضع میکند و با تغییر محیط زندگانی و پیدایش نیازهای جدید، ذهن ناچاراین اصول را ترک کرده و اصول دیگری را که متناسب با آن نیازها باشد وضع خواهد کرد. به این ترتیب ، عقل و ادراکات عقلانی با احتیاجات زندگانی و عوامل حیاتی یا اجتماعی که تولید کننده آن نیازها است رابطه تابعیت و متبوعیت دارد.( طباطبائی و مطهری. همان، 373). با این بیان آشکار میگرددکه دو اصل کوشش برای حیات و انطباق با محیط یا احتیاجات ، عوامل ایجاد کننده ادراکات توسعه سیاسی هستند.( طباطبائی و مطهری. همان ،374و دوآلیسم روش شناختی میان فلسفه سیاسی و فلسفه نظری