یادداشت های یه آسمونی
با نام تو به یادم می اید ...من از شکوه هزاران خاطره تو را بیشتر میشناسم وقتی سفره احساسم را پهن میکنم حریص می شوم بر دیدار تو و تو را از میان هزاران دقیقه فریاد می زنم تو را جستجو می کنم در نامه های عاشقانه و می سازمت ان طور که می خواهم تو را به اشیانه پاییز می برم در عمق جنگل وحشی احساسم در کلبه محقر چوبی که چراغش همیشه با دوستی روشن است من کلمه مهر را نثارت می کنم و تو باز هم با جادوی لبخند به من امید می بخشی تا باز هم بتوانم بنویسم ... دوستت دارم.
نوشته شده در پنج شنبه 87/5/17ساعت
1:1 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |