بر مزار پروانه شمعی می گریست / لاله ای دم بر گشودو گفت کیست؟ / انکه تو باران اشکت می شود / حسرتت با اینهمه پروانه چیست
یه روز یه دل نشست با خودش فکر کرد و گفت سنگ میشم از این به بعد. سنگ شد. رفت میون سنگها نشست اما عاشق سنگها شد
دل آدما به اندازه حرفاشون بزرگ نیست ولی حرفی که از ته دل باشه می تونه آدم بزرگی بسازه
اگر همه پنجره ها با من غریبه شوند هراسی نیست ! چشمهایت دریچه ای رو به طلوع آرزوهایم میباشد
با سیم ناز مژهات یه عمر گیتار میزنم /نگاهتو کوک نکنی من خودمو دار میزنم/چشات اگه رو پنجره طرح ستاره نزنن/دست خودم نیست دلمو به درو دیوار میزنم
اگه داخل اطاق تنگ و تاریکی نشستی که دیواراش خونیه یه وقت نترسیا ..... تو قلب منی .... دوست دارم
اون تویی… اونی که صورتم رو نوازش میکنه تویی... اونی که شبها لپم رو قرمز میکنه تویی... اونی که صداش تا صبح تو گوشمه تویی...ای پشه آخر یه روز می کشمت
با سکوتی تلخ درگیرم و میدانم اگر دیگر نیایی، در غروبی سرد وغمبارو پراز تردید می میرم امید بازگشت تو ، مرازنده نگه میدارد وآری تو می آیی! تومی آیی بهانه من، ومی دانم دوباره شاخه های خشک احساسم ، جوانه می زند، لبریز از عشق وشکوه وزندگی وباتوتمام لحظه های تلخ پاییزوزمستان را،تمام لحظه های بی توبودن را ، تمام خاطرات سردو بی روح نبودت را ، شبیه قاصدک دردستهای باد می اندازد ودیگر،به آن فصل پرازدلتنگی وسرما نیندیشد،
دیدی تا حالا اگر کسی رو دوست داشته باشی دلت نمیاد اذیتش کنی؟ دلت نمیاد شیشه دلش رو با سنگ زخم زبون بشکنی؟ دلت نمیاد ازش پیش خدا شکایت کنی حتی اگر بره و همه چیزو با خودش ببره... حتی اگر از اون فقط های های گریه ی شبانت بمونه و عطر اخرین نگاهش... حتی اگر بعد از رفتنش پیچک دلت به شاخه نازک تنهایی تکیه کنه دیدی؟هر گوشه و کنار شهر هر وقت کسی از کنارت رد میشه که بوی عطرش رو میده چه حالی میشی؟ بر میگردی و به اون رهگذر نگاه میکنی تا مطمئ
دخترها هر چقدر هم که با هم فرق داشته باشن تو یه چیزی مشترکن....اونم اینه که همشون میگن که با بقیه فرق دارن
نوشته شده در شنبه 87/5/5ساعت
4:12 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |