یادداشت های یه آسمونی
دوستت ندارم دوستت ندارم، ولی همیشه در فکر و خیال تو هستم. دوستت ندارم، ولی به خاطر تو بیشتر اوقات اشک می ریزم. دوستت ندارم، در حالی که تمام ذرات وجودم تو را می خواهند و از پس تو می آیند. به زبان حال می گویم: دوستت ندارم، در حالی که تمام ذرات وجودم به حرفهای من می خندند. اعتراف می کنم: دوستت ندارم، ولی لذت می برم از خشمت، از غرورت، از نگاهت، از قدرت و گریزت. اکنون اعتراف می کنم که: دوستت دارم چون... تو دوستم نداری
نوشته شده در دوشنبه 87/4/10ساعت
2:55 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |