یادداشت های یه آسمونی
وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا
ناله ی روح
پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا
پای به دام جسم و دل همره کاروان جان
آه چه حسرت آورد زمزمه ی جرس مرا
گرگ درنده ای تاخت به من به نام زندگی
پنجه که در جگر زند نام نهد نفس مرا
طوطی هند عالم قدسم و طبع قندجو
وه که به گند خاکیان ساخته چون مگس مرا
من که به شاخ سرو و گل پا ننهادمی، کنون
دست نصیب بین که پر دوخت به خار و خس مرا
آب و هوای خاکیان نیست به عشق سازگار
آتش آه گو بسوز آنچه به دل هوس مرا
جز غم بی کسی دراین سفله سرای ناکسی
من نشناختم کسی گو مشناس کس مرا
نوشته شده در شنبه 87/4/1ساعت
12:7 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |