یادداشت های یه آسمونی
درد و داغ و زاری و دوری و زجر اینهمه نزدیک من امّا سعادت دور بود این طبیعت یک زمان چشم خوشیبرمننداشت تف به چشم تنگ او چشم طبیعت کور بود نور امّید مرا از کُلبهام دزدیدهاند ورنه این کلبه سراسر چلچراغ نور بود شور شادی را به طوفان حوادث دادهام کی تهی این انجمن از شادی و از شور بود تهمت بیمهریام دادند خیل دوستان گر چه از مهر و محبّت سینهام چون طور بود گر نوا سر میکنم خندان لب و خونین جگر چشم امیدم «خزان» محنتسرای گور بود
نوشته شده در جمعه 87/3/10ساعت
10:17 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |