یادداشت های یه آسمونی
بکش درد فراقی را چو افتادی به دلداری بهای عاشقِ عاشق ز هجران میشود پیدا چه خواهی یاری از یاران، ز یاران فتنه میخیزد که رنجاندن و رنجیدن ز یاران میشود پیدا بیافشان گیسوی افشان چو بیدی بر سر و رویم پریشان چون شود گیسو، (پریشان) میشودپیدا ندانستم که داغ دل ز دوری از وطن باشد که دوری از وطن هم خود، ز حرمانمیشودپیدا بهاری بود و شب بوئی، (خزان) زد بر تن شببو شکوه شادی شببو، بهاران میشود پیدا برای همچو من عاشق جدائی لحظه مرگ است وگرنه عاشق رسوا، فراوان میشود پیدا
نوشته شده در سه شنبه 87/3/7ساعت
10:43 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |