یادداشت های یه آسمونی
شب به سحر نمیرسد، حرف تمام عاشقان هم نفسم خاطر تو، شب به چه رو سحر کنم از سفری که رفتهای دوباره با شعر بیا «ز بوی گل خبر بده تا همه را خبر کنم» اثر ندارد آه من، آه من و نگاه من اگر به من نظر کنی، به آه دل اثر کنم بگو کجا شکفتهای خاطر خوب نازنین اگر به غنچه رفتهای تا خود گل سفر کنم عاشقم و عشق من از شعر زبانه میکشد جان به نگاه دادهام حادثه مختصر کنم «پای به پیش و دل به پس با چه دلی سفر کنم» پا به جلو نمیرود ره ز چه پشت سر کنم توئی به خواب نازنین من به خیال تو حزین دل به دو جای بستهام از چه فسانه سر کنم نیش ز خوناب جگر بر استخوانم میرود از دوری این دوستان چه نالهای دگر کنم چند به خوناب حزین شعر فراق سر کنم اگر که باور نشود با دل مُحتضر کنم؟ نشئت این ترانه را با نیِداود بگو با نیِداود بخوان کز سر جان گذر کنم