صفای لحظه هایم را مدیون توام... ای هستی هماره... بیان این همه نامانا و ناماندگار... مانای من.. مانای من...! چه لطیف سایه گسترانده ای سایه گستر عشق..! چه عزیز بر سر دل نشسته ای عزیز دل...! چه مهربان و بی شائبه باده داده ای.... هرچند بی می ...مست نرگس خمار توام.... عزیز دل... نرگس خمار.... نرگس خمار.... شادم ..... شادم به آنکه ساعتی هرچند کوتاه... بند مرا می کشانی و می کشانی ام..... دوباره یادم می آوری که خسته... پریشان .....عصیان زده.... نگاه کن! نگاهم کن و بخواه... نگاهم کن و بخواه تا دریا دریا آرامشت دهم .... صدایت را میشنوم .... صدای مهربانت را میشنوم.... پدر...! برادر...! دوست...! صاحب...! هرچه هستی باش..... اما باش... سلام مرا از این زمین غبار آلوده و سنگین آسمان بپذیر.... عزیز دل!»
نوشته شده در شنبه 87/3/4ساعت
11:47 عصر توسط وحید
نظرات ( ) |
|
