• وبلاگ : يادداشت هاي يه آسموني
  • يادداشت : باور نکن
  • نظرات : 2 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + .... 
    دارد باران مي بارد
    و داغ تنهايي ام
    تازه مي شود!
    نگو که نمي آيي
    نگو مرا همسفر دشت آسمان نيستي
    از ابتداي خلقت
    سخن از تنها سفر کردن نبود
    قول داده اي
    بازگردي
    از همان دم رفتنت
    تمام لحظه هاي بي قرار را
    بغض کرده ام
    و هر ثانيه که مي گذرد
    روزها به اندازه هزار سال
    از هم فاصله مي گيرند