یادداشت های یه آسمونی
مرا اینگونه باور کن؛ کمی تنها، کمی بی کس کمی از یادها رفته، خدا هم ترک ما کرده،... خدا دیگر کجا رفته؟! نمی دانم مرا آیا گناهی هست، که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست! ..... مرا اینگونه باور کن! در هنگام بدرود وقتی که چو مرغان از آشیانه پر گشودیم شاید که مردیم شاید که همدیگر را هرگز ندیدیم از همین امروز که در کنارت هستم برای فردا و فرداهایی که نمی بینمت دلتنگم هیچ کس را نا امید نکن شاید امید تنها چیزی ست که او دارد از کسی که دوسش داری ساده دست نکش شاید هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی و از یکی که تورو دوست داره بی نفاوت نگذر چون ممکنه دیگه کسی مثل اون تورو دوست نداشته باشه به نام اوکه عشق است و عشق ورزیدن به او عبادت ...