یادداشت های یه آسمونی
مهربانی دید و از این لطف من مغرور شد خواستم با او بمانم تا ابد هم آشیان دیدم اما هر چه را گفتم به او در گور شد کاش میشود قلب وسعت میگرفت شمع باپروانه الفت میگرفت کاش میشود در پس احساسها خنده ها از اشک سبقت میگرفت کاش میشود از الفبای وجود عین و شین و قاف نشاط میگرفت کاش میشود در پس سجاده ها یک دعا تا اوج رفعت میگرفت.
هر کس از من خواست با او باشم از من دور شد
نوشته شده در دوشنبه 87/8/6ساعت
12:47 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |