یادداشت های یه آسمونی
نشد این خاک بهم ریخته هموار هنوز
ساقه ای بودم پیچیده بر آن قامت مهر .. ناتوان، نازک، ترد
تند بادی برخواست
تکیه گاهم افتاد ..
برگهایم پژمرد ..
بی تو آن هستی غمگین دیگر به چه کارم آمد یا به چه دردم خورد
روزها طی شد از تنهایی مالامال .. شب همه غربت و تاریکی و غم بود و خیال
همه شب چهره لرزان تو بود که از فراسوی سپهر گرم می آمد .. در آینه ی اشک فرود
نقش روی تو در این چشمه پدیدار هنوز ..
نوشته شده در دوشنبه 87/7/29ساعت
1:12 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |