خدا گفت : نه ! - یادداشت های یه آسمونی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یه آسمونی

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد ،

خدا گفت : نه !

رها کردن کار توست ، تو باید از آن ها دست بکشی .

از خدا خواستم تا کودک معلولم را درمان کند ،

خدا گفت : نه !

روح او بی نقص است و تن او موقت و فناپذیر .

از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد ،

خدا گفت : نه !

شکیبایی زاده ی رنج و سختی است ، شکیبایی بخشیدنی نیست ، به دست آوردنی است .

از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد ،

خدا گفت : نه !

من به تو نعمت و برکت داده ام ، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری .

از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد ،

خدا گفت : نه !

رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر و به من نزدیک تر و نزدیک تر می کند .

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشید ،

خدا گفت : نه !

بایسته آن است که تو خود سربرآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پرثمر شوی .

من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفرید از خدا خواستم ، و باز

خدا گفت : نه !

من به تو زندگی خواهم داد ، تا تو خود را از هر چیزی لذتی به کف آری .

از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم ،همان گونه که او مرا دوست دارد ،

و خدا گفت :

آه ، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم !


نوشته شده در شنبه 87/5/19ساعت 12:54 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


فال عشق

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس