جوش جوانی یا آکنه (acne) - یادداشت های یه آسمونی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های یه آسمونی

مؤمنون : فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلاَ یَتَساءَلُونَ    

پس آنگاه که در صور دمیده شود،[ دیگر ]میانشان نسبت خویشاوندى وجود ندارد، و از[ حال ]یکدیگر نمى پرسند.

And when the trumpet is blown there will be no kinship among them that day, nor will they ask of one another.

 

·  مؤمنون : فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ   ? 102 ?      

پس کسانى که کفه میزان[ اعمال ]آنان سنگین باشد، ایشان رستگارانند.

Then those whose scales are heavy, they are the successful.

 

·  مؤمنون : وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خَالِدُونَ   ? 103 ?      

و کسانى که کفه میزان[ اعمال]شان سبک باشد، آنان به خویشتن زیان زده[ و ]همیشه در جهنم مى مانند.

And those whose scales are light are those who lose their souls, in hell abiding.

 

·  مؤمنون : تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِیهَا کَالِحُونَ   ? 104 ?      

آتش چهره آنها را مى سوزاند، و آنان در آنجا ترش رویند.

The fire burneth their faces, and they are glum therein.

 

·  مؤمنون : أَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی‏ عَلَیْکُمْ فَکُنتُم بِهَا تُکَذِّبُونَ   ? 105 ?      

آیا آیات من بر شما خوانده نمى شد و[ همواره ]آن را مورد تکذیب قرار نمى دادید؟

(It will be said): Were not My revelations recited unto you, and then ye used to deny them?

 

·  مؤمنون : قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا وَکُنَّا قَوْماً ضَالِّینَ   ? 106 ?      

مى گویند> :پروردگارا، شقاوت ما بر ما چیره شد و ما مردمى گمراه بودیم.

They will say: Our Lord! Our evil fortune conquered us, and we were erring folk.

 

     

 

     

     

 

     


نوشته شده در شنبه 87/3/4ساعت 11:57 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


صفای لحظه هایم را مدیون توام... ای هستی هماره... بیان این همه نامانا و ناماندگار... مانای من.. مانای من...! چه لطیف سایه گسترانده ای سایه گستر عشق..! چه عزیز بر سر دل نشسته ای عزیز دل...! چه مهربان و بی شائبه باده داده ای.... هرچند بی می ...مست نرگس خمار توام.... عزیز دل... نرگس خمار.... نرگس خمار.... شادم ..... شادم به آنکه ساعتی هرچند کوتاه... بند مرا می کشانی و می کشانی ام..... دوباره یادم می آوری که خسته... پریشان .....عصیان زده.... نگاه کن! نگاهم کن و بخواه... نگاهم کن و بخواه تا دریا دریا آرامشت دهم .... صدایت را میشنوم .... صدای مهربانت را میشنوم.... پدر...! برادر...! دوست...! صاحب...! هرچه هستی باش..... اما باش... سلام مرا از این زمین غبار آلوده و سنگین آسمان بپذیر.... عزیز دل!»
نوشته شده در شنبه 87/3/4ساعت 11:47 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


صدایم کن

صدایم کن
من اینجایم
غریبانه
چه تنهایم
صدایم کن
در این غربت بسی خوابیده در چشمم
هزاران خواب و رویاها
که بی تو من نمی یابم
نه فردا را
نه شبها را
نه عشقی بر زبان دارم
نه رویایی
به دنبال هزاران خواب تنهایی
نه طاقت را
که بر ساحل روان دارم
صدایم کن
من اینجایم
به صد اندوه تنهایی
چه ویرانم
نمی دانم چرا
اینگونه بر کنج خرابات دلت من تکیه می دادم
به رویاها
پیام قاصدکها هدیه می دادم
به باران
چهره گرم تو را من بوسه می دادم
خداوندا ....
غریبانه ، چه تنهایم
صدایم کن
که بی تو من نمی یابم
نه رویای شبانگاهی
نه پرواز نگاه منتظر بر چشم تنهایی
و خود را
به صدها غم ، به صد اندوه
چه می بازم
صدایم کن
به تنهایی مرا خواندی
به چشمانت فرا خواندی
و من بر حجم غربتها و اندوهت
چه تنها، آشیانها را بنا دادم
و بر دستان گرمت تکیه می دادم
و از اندوه تلخم صد هزاران قصه می گفتم
که تو پادشه این قصه ها باشی
که تو ساحل به دریای غمم باشم
من اینجایم
از این رویای تلخ دوریت
عمری گریزانم
خداوندا ... رهایم کن
از این اندوه تنهایی رهایم کن
تو می دانی
بر این غربت تو آگاهی
تو می دانی ... چه شبها در پِیَش اشکی روان دارم
چه دردی بر دل خسته نهان دارم
زبان گنگ است از گفتار
زبان خاموش و سنگین است
از حجم غم پندار
صدایم کن
رهایم کن از این غربت ، خلاصم کن
پریشانم.... از اندوه نگاهت بس گریزانم
به چشمان همیشه منتظر
عمری گرفتارم
صدایم کن
ز چشمانت رهایم کن ، خلاصم کن
گریزانم... در این غربت پریشانم
بر این ویرانگی
چه می دانی که من هر شب چه گریانم
از اندوهت خلاصم کن
صدایم کن
فقط یک آن .... نگاهم کن
برای آخرین دیدار
برای آخرین گفتار
به یک لحظه نگاهم کن
برای مرگ این پندار
تو ... تنها آشیان لحظه های من
برای آخرین لحظه
آخرین یاد
نگاهم کن
تو ای یارا ....
عزیز من ....
صدایم کن ....

نوشته شده در شنبه 87/3/4ساعت 11:42 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


 

 ای شب از  رویای  تو   رنگین   شده        سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش        شادیم بخشیده از اندوه خویش

ای  تپش  های  تن  ســــــــوزان  من         آتشی در سایه ی  مژگان   من

..........................

ای   دو    چشمانت   چمنـزارا ن  من         داغ چشمت خورده بر چشمان من

درد    تاریکیست    درد       خواستن         رفتن     و خود رابیهوده کاستن

سر   نهادن  بر  سیه  دل   سینه ها          سینه آلودن به چرک  کینه  ها

در نوازش      نیش      ماران     یافتن        زهر در      لبخند   یاران  یافتن

آه ای با  جان    من           آمیخته             ای مرا از گور    من  انگیخته

..................

عشق دیگر این نیست خیرگیست            چلچراغی در سکوت و تیرگیست


نوشته شده در شنبه 87/3/4ساعت 11:39 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


دو کار با هم چه ناهمگون است و ناسازوار ، کارى که لذتش رود و گناهش ماند ، و کارى که رنجش برود و پاداشش ماند . [نهج البلاغه]
نوشته شده در جمعه 87/3/3ساعت 5:3 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، او رابه بلایی بزرگ مبتلا می کند . پس اگر آن بنده   راضی گشت، بهره اش نزد خداوند، رضایت است و اگر ناخشنود گشت، بهره اش نزد خداوند، ناخشنودی است [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
نوشته شده در یکشنبه 87/2/29ساعت 9:11 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


صبح و شام جامهای حکمت نوشند . [امام علی علیه السلام ـ در توصیف مؤمنان عصر قائم علیه السلام]
نوشته شده در یکشنبه 87/2/29ساعت 9:2 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


گدا فرستاده خداست ، کسى که او را محروم دارد خدا را محروم داشته ، و آن که بدو بخشد خدا را سپاس و حرمت گذاشته . [نهج البلاغه]
نوشته شده در یکشنبه 87/2/29ساعت 9:0 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


 

مردی با چهار همسر

روزگاری پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت.اوهمسر چهارم خود را بسیار دوست میداشت و او را با گرانبهاترین جامه ها می آراست و با لذیذترین غذاها از او پذیرائی میکرداین همسر ازهر چیزی بهترین را داشت .
پادشاه همچنین همسر سوم خود را بسیار دوست میداشت و او را کنار خود قرار میداد اما همیشه از این بیم داشت که مبادا این همسر او را به خاطر دیگری ترک نمائد .
پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و همیشه با پادشاه مهربان و صبور و شکیبا بود هر گاه پادشاه با مشکلی روبرو میشد به او متوسل میشد تا آنرا مرتفع نمائد.
همسر اول پادشاه شریک بسیار وفاداری بود و در حفظ و نگهداری تاج و تخت شاه بسیار مشارکت میکرد.اما پادشاه این همسر را دوست نمی داشت وبرعکس این همسر شاه را عمیقا؛ دوست داشت ولی شاه به سختی به او توجه میکرد.
روزی از این روزها شاه بیمار شد و دانست که فاصله زیادی با مرگ ندارد .
سراغ همسر چهارم خود که خیلی مورد توجه او بود رفت گفت من تو را بسیار دوست داشتم بهترین جامه ها را بر تن تو پوشانده ام و بیشترین مراقبتها را از تو بعمل آورده ام اکنون که من دارم میمیرم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد؟
گفت:بهیچ وجه !! و بدون کلامی از آنجا دور شد این جواب همانند شمشیر تیزی بود که بر قلب پادشاه وارد شد.
پادشاه غمگین و ناراحت از همسر سوم خود پرسید من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام هم اکنون رو به احتضارم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد و با من خواهی آمد؟
گفت نه هرگز !! زندگی بسیار زیباست اگر تو بمیری من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگی لذت میبرم!
پادشاه نا امید سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسید من همیشه درمشکلاتم از توکمک جسته ام و تو مرا یاری کردی من در حال مردنم آیا تو با من خواهی بود؟
گفت نه متاءسفم من در این مورد نمیتوانم کمکی انجام دهم من در بهترین حالت فقط میتوانم تو را داخل قبرت بگذارم ! این پاسخ مانند صدای غرش رعد و برقی بود که پادشاه را دگرگون کرد!
در این هنگام صدائی او را بطرف خود خواند و گفت من با تو خواهم بود تو را همراهی خواهم کرد!
هر کجا که تو قصد رفتن نمائی!
شاه نگاهی انداخت همسر اول خود را دید ! او از سوء تغذیه لاغر و رنجور شده بود شاه با صدائی بسیار اندوهناک و شرمساری گفت:
من در زمانی که فرصت داشتم باید بیشتر از تو مراقبت بعمل می‌آوردم من در حق تو قصور کردم ...
در حقیقت همه ما دارای چهار همسر یعنی همفکر در زندگی خود هستیم همسر چهارم :همان جسم ماست مهم نیست که چه میزان سعی و تلاش برای فربه شدن و آراستگی آن کردیم وقتی ما بمیریم او ما را ترک خواهد کرد.
همسر سوم : دارائیها موقعیت و سرمایه ماست زمانی که ما بمیریم آنها نصیب دیگران میشوند.
همسر دوم :خانواده و دوستانمان هستند مهم نیست که چقدر با ما بوده اند حداکثر جائی که میتوانند باما بمانند همراهی تا مزاز ماست.
همسر اول : روح ماست که اغلب در هیاهوی دست یافتن به ثروت و قدرت و لذایذ فراموش میشود . در حالیکه روح ما تنها چیزی است که هر جا برویم ما را همراهی میکند.
پس از آن مراقبت کن او را تقویت کن و به او رسیدگی کن که این بزرگترین هدیه هستی برای توست   ba tashakor az khonome mohandes norpori


نوشته شده در یکشنبه 87/2/29ساعت 8:27 عصر توسط وحید نظرات ( ) | |


بارالها ! دل های خاشعان شیفته توست، و راه های راغبانْ به سوی تو، هموار . [امام سجّاد علیه السلام ـ در زیارت امین اللّه ـ]
نوشته شده در جمعه 87/2/27ساعت 1:8 صبح توسط وحید نظرات ( ) | |


<      1   2   3   4   5   >>   >

فال عشق

FreeCod Fall Hafez

کد بارش قلب


انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس